درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

یک اشتباه کوچولو!

نزدیک دوماه و نیم قبل بود خواستم به یکی از اساتید دانشگاهم ایمیل بزنم و ضمن عذرخواهی از اینکه نتوانستم در این ترم به دلیل شغل شریف معلمی در کلاسهایش حضور پیدا کنم از وی بخواهم به دلیل اینکه ترم آخر هستم، در نمره دادن این مسئله را در نظر بگیرد و غیبت هایم را موجه بداند و پروژه ای که برایش انجام داده بودم را بپذیرد و از این دست حرف ها... پس از کلی نطق و سخنرانی کلید send را فشردم . پس از چند ساعت ایمیلی دریافت نمودم که به زبان انگلیسی پاسخم را داده بود  با این مضمون که ایشان استاد دانشگاه نیستند و رشته ای کاملا متفاوت دارند و اگر جای استادم بودند حتما نمره ی خوبی به من می دادند!:)) و سپس آرزوی بهترین ها را برایم کردند ...کاملا مشخص بود که به زبان انگلیسی مسلط هستند . با دیدن این ایمیل هم خنده ام گرفته بود از اشتباهی که در آدرس ایمیل رخ داده بود، و هم خجالت کشیدم از اینکه کلی از اطلاعات شخصی خود را به یک فرد غریبه داده بودم:))  بنده هم با عجله تند و تند به انگلیسی برایشان چند خطی نوشتم و عذرخواهی کردم اما وجود چند غلط کوچک گرامری در ایمیلم باعث شد ایشان لطف کنند و مجددا پیامی بفرستند و اشتباهاتم را متذکر شوند و اصلاح کنند. در پایان ایمیلش فهمیدم دانشجوی دکترای مطالعات اروپا هستند  و این باعث شد بیش از پیش شرمنده شوم و البته خوشحال از این آشنایی جالب!  پس از چندی هم  کتاب شعری از خودشان معرفی کردند  و  یکی از اشعارشان که در کتاب آمده بود را  برایم فرستادند و چون به نظرم بسیار زیبا آمد، کتاب شعرشان را خریداری کردم  (کلیــــک).

چون می دانم  اینجا را دوستان اهل شعر هم می خوانند، دوست داشتم یکی از اشعارشان را برایتان بگذارم ، امیدوارم لذت ببرید:

عاشقی بود روزگاری دور
که فقط از خدا تو را می‌خواست
گر چه رفتی، هنوز آن عاشق
بر سر عشق خویش پابرجاست
 
از خیابان عبور می‌کردی
با حضور تو کوچه می‌خندید
دل عاشق ز سینه پر می‌زد
تا که چشمان او تو را می‌دید
 
می‌گذشتی ز کوچه‌ها، آرام
با نگاهی که بوی غم می‌داد
عطر دیدار در فضا می‌ریخت
تن گرم تو در برابر باد
 
روح عاشق ز شوق دیدارت
از تن خسته‌اش جدا می‌شد
دل او می‌گرفت از دوری
لیک با دیدن تو وا می‌شد
 
عشق، آتش به جان او می‌زد
نگهت رنگ آشنایی داشت
بی‌خبر می‌گذشتی و چشمت
دانه‌ی درد در دلش می‌کاشت
 
عاشق بی‌شکیب، من بودم
که هنوز از غمت دلم خون است
رفتی اما درون کوچه هنوز
خاطرات گذشته مدفون است
 
کاش نقش دو چشم زیبایت
با من خسته همسفر می‌شد
تا تو را بیشتر ببینم، کاش
آن خیابان درازتر می‌شد!


پ.ن: تا چندساعت دیگر شارژ اینترنت یکساله ی مان به پایان می رسد و از آنجایی که  به دلیل قطع و وصلی ها و مشکلاتی که داشتیم تصمیم داریم اینترنت را از مخابرات به بخش خصوصی انتقال دهیم و هنوز بر سر شرکت مورد نظر به توافق نرسیده ایم مشخص نیست دوباره کی شارژ بشود لذا از پیشنهادات و تجربیات شما شدیدا استقبال می کنیم :)

تست

از بچه ها خواسته بودم هرکدام از درس علوم 10 تا سوال تستی در بیاورند. امروز سوالات را بررسی می کردم. رسیدم به یکی از سوالاتی که نعمت در آورده بود... چشمم به گزینه ی سومش افتاد نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم:)) ... سوالش این بود:

کهکشانی که ما در آن زندگی می کنیم به راه ........... معروف است .

1-شیری         2-شاهی       3-پنیری!       4همه ی موارد

وقتی ازش توضیح خواستم گفت :اجازه! پنیر و شیر شبیه همند و شاید بعضی ها اشتباه بگیرند :))

روزهای زیبایی ست ولی نمی دانم چرا انقدر تند می گذرد! فکر اینکه تا چند وقت دیگر سال تحصیلی تمام می شود دلم را یک جوری میکند! یک جوری دلتنگ...

کاردآفرین :)

امروز با دیدن این دوتا کاغذ که در بالا مشاهده می فرمایید حسابی قربان صدقه ی خودم رفتم با این خط خرچنگ قورباغه. جریان از این قرار بود ؛ زمانی که 6 سال داشتم خان داداش به سربازی رفته بود و من برایش یک نامه به همراه یک نقاشی فرستاده بودم و ایشان این نامه به علاوه ی یک عالمه نامه ی دیگر را به یادگار نزد خویش نگهداشته بوده است. علت باسوادی من در 6 سالگی هم به برکت وجود هدیه بوده که هرآنچه در مدرسه یاد میگرفت به من یاد می داد . البته هنوز هم بر من روشن نیست این آموزش از محبتی بوده که نسبت به من داشته یا اینکه من را به عنوان مشق نویس می خواسته که مشق هایش را بنویسم :))