درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

دانلود همراه با عذاب وجدان!

پارسال اینترنت یکساله گرفته بودیم و امروز تقریبا یک ماه و به مقدار 35 گیگ از آن برایمان باقی مانده است.  برای حلال کردن این مقدار حجم اینترنت باید چاره ای می اندیشیدیم. گفتیم چه کنیم؟ چی کار کنیم؟ تصمیم گرفتیم فیلم یا سریال دانلود کنیم! و از آنجایی که این روزها سریال شهرزاد روی بورس است ما هم گفتیم بنشینیم این سریال را بدانلودیم ببینیم چگونه است که انقدر طرفدار و خواهان دارد؟امروز  5 قسمت را دانلود نمودیم و ششمین قسمت نیز در حال دانلود است و تا این لحظه 2 قسمت از آن را به تماشا نشستیم و کلی گریستن کردیم! :(( 

حال اگر شما هم پیشنهادی برای دانلود فیلم دارید ، لطفا با لینک دانلود آن برایم کامنت بگذارید تا این مقدار باقی مانده ی اینترنتمان حلال شود  و افسوس نخوریم که چرا از حجم باقی مانده استفاده نکردیم ؟!

راستی دانلود سریال شهرزاد حرام است؟ 

* دانش آموزان کلاسم بسیار مشتاقند از کلمات جدیدی که در کتاب فارسی یاد میگیرند در مکالمات روزمره ی خود نیز استفاده کنند.چندی پیش به کلمه ی "گریستن" رسیده بودند و تازه معنای آن را یادگرفته بودند که یعنی "گریه کردن". یک روز سهیل دستش را بلند کرد و گفت: اجازه ! میکائیل داره گریستن میکنه! با اینکه  نحوه ی درست استفاده از این کلمه را بهش یاد دادم ولی کلا خوشم آمد از این اشتباه بامزه اش و دوست داشتم خودم هم ازش استفاده کنم :))

استعینوا بالصبر والصلاۀ

اول از همه اجازه بدید تشکر کنم از همه ی دوستان خوبم که به طرق مختلف اعم از عمومی ، خصوصی،ایمیلی،پیامکی،اینستاگرامی و... در خصوص پست قبل ابراز همدردی کردند. انشالله شریک شادی هایتان باشم . دوم از همه اینکه امتحانات دانشگاه با همه ی سختی ها و بدوبدو کردن ها ! به پایان رسیده و قاعدتا من الان باید در پوست خود نگنجم ولیکن نمی دانم از چه روی است که دارم می گنجم. خب کم کم لیسانس دوممان را هم اخذ نماییدیم و منتظر سومیش هستیم ! نظر شما راجع به لیسانس سوم گرفتن چیست؟ با رشته کامپیوتر چطورید؟ یا ادبیات؟ هر دو را دوست دارم و البته دومی را بیشتر از اولی حتی! بالاخره هرچه باشد نام آدرس اینجا مهناز-دانشجو  است و صحیح نیست مدیرش دانشجو نباشد روزی!:دی

دلم می خواست حسابی برایتان روده درازی کنم ولیکن  نمی دانم چرا حرف زدنم نمی آید. ضمنا خواهرزاده جانم آمده اینجا و می خواهیم باهم فیلم "استراحت مطلق" را به تماشا بنشینیم . ابتدای فیلم نوشته شده مناسب افراد زیر 16 سال نمی باشد و خواهرزاده ی من 15 سال و 23 روزه است...ازهمین تریبون اعلام میکنم اگر با دیدن این فیلم اتفاقی برایش بیفتد تمام مسئولیتش بر عهده ی خودش می باشد ، از ما گفتن بود.

تا درودی دیگر بدروووود ...

بعدا نوشت: به این نتیجه رسیدم این جمله ای که اول فیلم ها می نویسند "مناسب افراد زیر 16 یا 12 سال نیست" فقط برای جلب توجه مخاطب است نه چیز دیگر!

این صداست که می ماند...

اولین برف زمستانی شروع به باریدن کرده بود. خوشحال و خندان از مدرسه دوان دوان خودم را به خانه ای که بیش از 100 قدم یک کودک یازده ساله فاصله نداشت رساندم تا این خبر را به گوش اهالی خانواده برسانم . زنگ در را زدم و با صدای بلند گفتم آبجییییی کجایی؟ داره برف میاد! ...پاسخی به گوش نرسید... از پله های حیاط بالا رفتم  تا وارد خانه شوم. چه خبر شده بود؟ عمه جون و بعضی همسایه ها ساکت و آرام  در کنار مامانی که گوشه ی اتاق پذیرایی دراز کشیده  و  انگار خوابیده بود! نشسته بودند ... مامان! چی شده؟چرا منزل طور دیگری شده بود؟ چرا کسی حرفی نمی زد؟ بالاخره آبجی بزرگه را پیدا کردم و با صدایی که دیگر ذوق اولیه را نداشت خبر باریدن برف را به گوشش رساندم. ازش پرسیدم چی شده؟ چرا همه یک طوری اند؟ آرام دم گوشم گفت : داداش محمدرضا تصادف کرده بیمارستان بستری شده !

خانه بوی غم گرفته بود و همه دست به دعا برده بودند. اما همه ی این سناریو ها دروغ بود و خبری از بیمارستان نبود ... برادرم  چند روز قبل و  دقیقا در غروب نیمه ی شعبان به دیار ابدی پرواز کرده بود و باید پیکرش را از مشهد به شهر ما می آوردند. ظهر فردای آن روز برفی که برای رفتن به مدرسه آماده شده بودم  آن خبر شوم را آوردند و واقعیت را آشکار کردند ... امروز بیست سال از آن روز می گذرد اما یادش هیچ وقت از یاد مان نمی رود و همه از او و مهربانی اش به نیکی یاد می کنند.

چند روز  قبل مامان از داخل گنجینه اش یک نوار کاست بیرون آورد که مربوط به بیست و یک سال قبل می شد . آن روز تولد یکی از دوستان آقاجون بود که از تهران به منزل ما آمده بودند. داداش محمدرضا شروع کرده بود به آواز خواندن و همه با صدای او دست می زدند!....«ناخدا کشتی ما خورد و شیکست رفته بر باد فنا هرچی که هست... اون روزگار شادی کجا بود و کجا رفت؟ گذشته های شیرین دودی شد و هوا رفت... دود شد و هوا رفت...» مامان چشم هایش اشک آلود شد.صدای پسرش بعد از بیست و یک سال در خانه پیچیده بود ...  بعضی حرف ها بعد از رفتن یک فرد چقدر معنی پیدا می کند. در همین نوار کاست وقتی از او خواستند آواز خواندنش را ادامه دهد ، می گوید: «نه دیگه محمد رضا عمر صداش رو داده به شما!" و  ما امروز معنی این جمله را می فهمیم... جمله ای که دلمان را آتش می زند.

امروز مامان برایش زرشک پلو پخته  و ساعتی پیش تقسیم کردیم. اگر توانستید فاتحه ای برای شادی روحش بخوانید. متشکرم.