-
دروغ میگم؟
یکشنبه 13 تیر 1395 04:30
شما فکر میکنید من پس از مدتها در این صبح سحری آمده ام سروقت این وبلاگ که چه بگویم؟ فقط خواستم جواب این سوال را بدهم که« آیا میدانید سخت ترین قسمت ظرف شستن کجاست؟ !» آنجا ییست که شستن ظروف را تمام کرده ای و سینک ظرفشویی را برق انداخته ای و سبد کوچک داخل ظرفشویی را هم خالی کرده و خوب شسته ای و داری پیش بند قرمز ظرفشویی...
-
دیالوگ
پنجشنبه 13 خرداد 1395 14:57
آقاجون اعتقادی به تعویض تلویزیون منزل ندارد و ما کماکان از همان تلویزیون 24 اینچ NEC که سال 76 به مناسبت آغاز فوتبال جام جهانی خریداری شده بود استفاده میکنیم و البته واضح و مبرهن است که ما (منظورم من و هدیه است) هم اصراری بر داشتن تلویزیون جدید نداریم زیرا در حقیقت کاری با برنامه های آن نداریم و همانطور که قبلا هم...
-
تیک تاک تیک تاک...
پنجشنبه 13 خرداد 1395 14:27
سلام امروز آغاز تعطیلات من است. یعنی دیروز آخرین روزی بود که به مدرسه رفتم. مامان به اتفاق خواهران گرامی به مشهد مقدس مشرف شده اند و امروز من متصدی امور خانه می باشم و در سمت کدبانو ظاهر گردیده والبته به کمک آقاجون جوجه کبابی درست کردیم و بر بدن زدیم! ظرف ها را شستم و اکنون اینجا اتاق تاریک من است و صدای تیک تاک ساعت...
-
دست گرمی
سهشنبه 11 خرداد 1395 20:11
یک ماه پیش در چنین روز و ساعتی بود که به اتفاق مینا از سومین جلسه کلاس زبان فرانسه برمیگشتیم. مینا رو کرد به من و گفت: مهناز! با من میای تا یه جایی که من کتابم رو از دوستم بگیرم؟ من هم که قرار بود بعد از کلاس به منزل خواهرم بروم با درخواستش مخالفت کردم ولی وقتی مظلومانه به من نگریست و گفت که زود برمیگردیم ! دلم نازک...
-
آخرین پست 30 سالگی
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1395 23:55
در این سالی که پشت سرگذاشتم قدم های بزرگی به نوبه ی خودم برداشتم که بزرگترین و در عین حال سخت ترین آن "نه" گفتن به شغلی بود که سالها از روی مصلحت انجام می دادم و پس از چند ماه گشایش در شغلی برایم به وجود آمد که سالها دوست داشتم داشته باشم و همین سبب آشنایی با همکارانی خوب و بی ریا شد که روزهای بسیار خوبی را...
-
صدای مرا از شهر یزد می شنوید
چهارشنبه 4 فروردین 1395 11:39
سلام و درود بر همه ی دوستانی که به اینجا سر می زنند. سال نو و بهار نو بر شما مبارک. به افتخار باران عزیزم که یادشان بود بنده پارسال در این وبلاگ پست تو راهی گذاشته بودم ، تصمیم گرفتم ضمن تبریک سال جدید به همه ی عزیزان امسال نیز یک پست تو راهی از شهر دارالعباده و دارالعلم یزد برایتان بگذارم :) از دیروز می گویم یعنی...
-
یک اشتباه کوچولو!
جمعه 30 بهمن 1394 20:31
نزدیک دوماه و نیم قبل بود خواستم به یکی از اساتید دانشگاهم ایمیل بزنم و ضمن عذرخواهی از اینکه نتوانستم در این ترم به دلیل شغل شریف معلمی در کلاسهایش حضور پیدا کنم از وی بخواهم به دلیل اینکه ترم آخر هستم، در نمره دادن این مسئله را در نظر بگیرد و غیبت هایم را موجه بداند و پروژه ای که برایش انجام داده بودم را بپذیرد و از...
-
تست
چهارشنبه 28 بهمن 1394 12:43
از بچه ها خواسته بودم هرکدام از درس علوم 10 تا سوال تستی در بیاورند. امروز سوالات را بررسی می کردم. رسیدم به یکی از سوالاتی که نعمت در آورده بود... چشمم به گزینه ی سومش افتاد نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم:)) ... سوالش این بود: کهکشانی که ما در آن زندگی می کنیم به راه ........... معروف است . 1-شیری 2-شاهی 3-پنیری!...
-
کاردآفرین :)
جمعه 9 بهمن 1394 22:29
امروز با دیدن این دوتا کاغذ که در بالا مشاهده می فرمایید حسابی قربان صدقه ی خودم رفتم با این خط خرچنگ قورباغه . جریان از این قرار بود ؛ زمانی که 6 سال داشتم خان داداش به سربازی رفته بود و من برایش یک نامه به همراه یک نقاشی فرستاده بودم و ایشان این نامه به علاوه ی یک عالمه نامه ی دیگر را به یادگار نزد خویش نگهداشته...
-
دانلود همراه با عذاب وجدان!
پنجشنبه 24 دی 1394 22:50
پارسال اینترنت یکساله گرفته بودیم و امروز تقریبا یک ماه و به مقدار 35 گیگ از آن برایمان باقی مانده است. برای حلال کردن این مقدار حجم اینترنت باید چاره ای می اندیشیدیم. گفتیم چه کنیم؟ چی کار کنیم؟ تصمیم گرفتیم فیلم یا سریال دانلود کنیم! و از آنجایی که این روزها سریال شهرزاد روی بورس است ما هم گفتیم بنشینیم این سریال را...
-
استعینوا بالصبر والصلاۀ
چهارشنبه 23 دی 1394 22:04
اول از همه اجازه بدید تشکر کنم از همه ی دوستان خوبم که به طرق مختلف اعم از عمومی ، خصوصی،ایمیلی،پیامکی،اینستاگرامی و... در خصوص پست قبل ابراز همدردی کردند. انشالله شریک شادی هایتان باشم . دوم از همه اینکه امتحانات دانشگاه با همه ی سختی ها و بدوبدو کردن ها ! به پایان رسیده و قاعدتا من الان باید در پوست خود نگنجم ولیکن...
-
این صداست که می ماند...
پنجشنبه 17 دی 1394 23:37
اولین برف زمستانی شروع به باریدن کرده بود. خوشحال و خندان از مدرسه دوان دوان خودم را به خانه ای که بیش از 100 قدم یک کودک یازده ساله فاصله نداشت رساندم تا این خبر را به گوش اهالی خانواده برسانم . زنگ در را زدم و با صدای بلند گفتم آبجییییی کجایی؟ داره برف میاد! ...پاسخی به گوش نرسید... از پله های حیاط بالا رفتم تا وارد...
-
دلتنگ صدام
جمعه 20 آذر 1394 14:01
از آنجایی که سابقه نداشته نیمه شب کسی با من تماس بگیرد شب ها گوشی ام را بر روی سایلنت قرار نمی دهم . البته چند متری از خودم فاصله می دهم تا از آن اشعه هایی که می گویند مضر است دور باشم! ساعت یک و نیم شب گوشی ام با شماره ی ناشناسی زنگ می خورد... الو! بفرمایید! ...الو... به جز سکوت صدایی به گوش نمی رسد. چند ثانیه بعد...
-
هیچ وقت با اطمینان نگویید:اصلا!
پنجشنبه 5 آذر 1394 18:01
یهو دیدم یک مرد داعشی( از اینهایی که ریش بلند نیم متری داره ولی سیبیل نداره!) با یک تفنگ بزرگ بر دوش وارد منزل مان شد. فوری جستی زدم و پریدم داخل اتاقم . با ترس و لرز فراوان درب اتاقم را قفل کردم و پشت دراور اتاقم قایم شدم... یک چشمی از پشت دراور می دیدم که به پشت شیشه ی اتاقم آمده و تفنگش را به سمت من نشانه گرفته...
-
خدا نکند برای شما اتفاق بیفتد!
سهشنبه 3 آذر 1394 21:45
فرض کنید ساعت 6:40 صبح به مقصد محل کار از منزل خارج شده اید...هواکمی سرد است...قسمتی از راه را پیاده طی می کنید تا به ایستگاه تاکسی برسید ،بین راه پیکان سفیدی از راه می رسد.... از آنجایی که آن وقت صبح در آن مسیر، تاکسی به سختی پیدا می شود و سردی هوا هم باعث تنبلی تو در پیاده روی شده است، با دیدن ماشین ، دل را به دریا...
-
Hekayat
شنبه 30 آبان 1394 19:55
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان...
-
مسابقه ی وبلاگی
پنجشنبه 28 آبان 1394 12:08
خیلی وقت بود در یک بازی وبلاگی شرکت نکرده بودم تا اینکه هفته ی قبل دیدم دوست خوبم موضوعی به نام "تنها صداست که می ماند" رو در وبلاگشون قرار دادند . به این ترتیب که متن یک شعر رو نوشته بودند و ما باید اون رو با صدای خودمون می خوندیم . من هم در این مسابقه شرکت کردم و اگه ریا نباشه با کمال افتخار تا این لحظه (...
-
چشمان منتظر...
جمعه 15 آبان 1394 00:32
پنج روز است که از خانه ی ما صدای تلویزیون برنمی خیزد... تقریبا سکوت مطلق حکمفرماست و این کمی منزل را غم انگیز کرده است... طبق عادت دیرینه مامان غذای یک هفته را برایمان در فریزر جاسازی کرده تا من و هدیه متحمل زحمت آشپزی نشویم و این خیلی خوب است! این روزها مامان ، آقاجون، آبجی بزرگ بزرگه، آبجی بزرگه، داداش،زن داداش،...
-
روزهای تازه تر
سهشنبه 5 آبان 1394 01:37
دلیل این همه بی خبری چیزی نیست جز سر شلوغی این ایام ... چه بسا خاطرات ثبت شدنی که فرصت ثبتش پیش نیامد. مثل روزی که برای نخستین بار چشمم به جمال یکی از دوستان عزیز وبلاگی ام روشن شد و چند ساعت خاطره انگیزی را در کنار هم گذراندیم طوری که انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم...انقدر روز با شکوهی بود که گاهی فکر میکنم در...
-
روزی که با خنده شروع می شود نعمت است :دی
جمعه 10 مهر 1394 12:02
چند روزی از مهر گذشته بود... از خواب بیدار شدم و سری به گوشی همراهم زدم. تقریبا سه چهار ماهی هست مثل خیلی از شما در یکی از شبکه های اجتماعی گروهی داریم با عنوان "یاردبیرستانی" که بچه های دوره ی دبیرستان یکی یکی همدیگر را پیدا کرده اند و به گروه افزوده اند و تا اینجا 23 نفر شده ایم. البته لازم به ذکر است که...
-
موفرفری ای که دیگر فرفری نیست!
چهارشنبه 1 مهر 1394 00:11
مهمترین خبر مربوط به مهر و مدرسه این است که به دلیل بازگشایی مدارس ، موفرفری ما از امروز موهای کوتاه پسرانه پیدا کرده است ...دقایقی پیش عکس هایش را برایمان فرستادند. چهره ای کاملا متفاوت از قبل...شبیه کودکی های پدرش:ا آغاز نیمه ی دوم سال مبارک
-
کمک اضطراری
سهشنبه 24 شهریور 1394 13:28
برنامه ی dopdf می خواهم . همانی که فایل word را به pdf تبدیل میکند . کسی می تواند کمک رسانی کند؟ از سایت های خارجی که میگیرم تا اواسط برنامه دانلود می شود و سپس error می دهد. از کجا دانلود کنم؟
-
با اجازه ی بزرگترها هرگز!
دوشنبه 23 شهریور 1394 10:39
می دونید از کدوم قسمت مراسم خواستگاری خوشم میاد؟ اون جایی که همه نشستن و یهو شما وارد اتاق میشی و به احترامت همه برمی خیزند! اصلا احساس وزیر امور خارجه بودن به آدم دست میده! یعنی اگه سرود ملی رو هم باهم می خوندند دیگه حرف نداشت !
-
عکسانه
شنبه 14 شهریور 1394 13:55
عکس جالبی بود گفتم باهاتون شریک شم یک استراحت این مدلی چقدر میچسبه! :))
-
پستی که شاید پاک شود! :دی
پنجشنبه 5 شهریور 1394 15:57
سوم شهریور اولین امتحان ترم تابستانم بود. اگر با امتحانات پیام نور آشنایی داشته باشید می دانید که اکثر امتحانات به شکل الکترونیک برگزار می گردد. یعنی هر دانشجو پشت یک سیستم می نشیند و به سی سوال تستی پاسخ می دهد و در آخر کلید "اتمام آزمون " را می زند و همان لحظه نمره اش نمایان می شود . به سوال بیستم رسیده...
-
در ادامه...
چهارشنبه 28 مرداد 1394 15:58
امروز با آقاجون رفتیم در یکی از محله های قدیمی شهر تا نامه هایی که دیروز از دادسرا گرفته بودم را به خدمات امور مشترکین آنجا تحویل بدهم تا آن را پیگیری کنند . از یکی از متصدیان آنجا پرسیدم آیا احتمال پیدا شدن هست؟ پاسخ دادند: بله اگر خوش شانس باشید! از هر 90 گوشی سه تایش پیدا می شود! اگر دزد ناشی باشد و سیمکارت همراه...
-
یک عدد گوشی اچ تی سی گم شده! پیدایش کنید!
سهشنبه 27 مرداد 1394 15:06
به یاد دارید قبلن ترها یک پست گذاشته بودم که هدیه عجب شانسی دارد که چند بار گوشی اش را گم کرده و راننده تاکسی با احترام برایش آورد درب منزل تحویل داد؟باید بگویم امروز مجددا گوشی اش مفقود شده! :/ با این تفاوت که این بار در شهر بزرگ تهران این فقدان صورت گرفته است ! هنوز هم به موبایلش زنگ می زنیم بوق آزاد می خورد و کسی...
-
بحث شیرین ازدباج!
دوشنبه 19 مرداد 1394 21:16
از بچه ها خواسته شد ازدواج های عجیب غریب یا خنده داری که در اطرافیان و یا دوستان خود دیده اند را بازگو کنند البته به زبان شیرین انگلیسی ...مبحث مربوط به جملات شرطی نوع سوم بود. در ادامه ترجمه ی این ماجراها را می خوانید: 1 - یکی از بچه ها با هیجان دستش را بلند کرد و گفت: چندین سال پیش با فامیلهایش به یکی از پاساژهای...
-
برگشتانه !
جمعه 16 مرداد 1394 00:31
اول از همه مچکرم که اینجا را تنها نگذاشتید و بسیار زیبا مدیریت کردید دوم اینکه هر لحظه در خوشی ها و خنده هایی که در سفر داشتم به یادتان بودم و یک دلم اینجا پیش وبلاگ بود تا شما را شریک شادی هایم کنم! سوم اینکه فردا اولین جلسه از آخرین ترم موسسه زبانم هست و هرچه زودتر باید بخوابم که خستگی راه نیز از تنم بیرون رود ....
-
تریبون آزاد
یکشنبه 11 مرداد 1394 15:07
اسم سفر که می آید حالم خوب می شود ... بالاخره موفق شدم به خودم استراحت دهم! امشب عازم گیلان و رشت هستم و قصد بر این است تا پنجشنبه برگردم . اینجایی که می روم از امکانات اینترنتی بهره ای ندارد پس اگر تا جمعه خبری از من نشد هیچ نگرانی به خود راه ندهید! به امید خدا با کوله باری از عکس ها و خاطره های خوب بر میگردم تا آن...