درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

این صداست که می ماند...

اولین برف زمستانی شروع به باریدن کرده بود. خوشحال و خندان از مدرسه دوان دوان خودم را به خانه ای که بیش از 100 قدم یک کودک یازده ساله فاصله نداشت رساندم تا این خبر را به گوش اهالی خانواده برسانم . زنگ در را زدم و با صدای بلند گفتم آبجییییی کجایی؟ داره برف میاد! ...پاسخی به گوش نرسید... از پله های حیاط بالا رفتم  تا وارد خانه شوم. چه خبر شده بود؟ عمه جون و بعضی همسایه ها ساکت و آرام  در کنار مامانی که گوشه ی اتاق پذیرایی دراز کشیده  و  انگار خوابیده بود! نشسته بودند ... مامان! چی شده؟چرا منزل طور دیگری شده بود؟ چرا کسی حرفی نمی زد؟ بالاخره آبجی بزرگه را پیدا کردم و با صدایی که دیگر ذوق اولیه را نداشت خبر باریدن برف را به گوشش رساندم. ازش پرسیدم چی شده؟ چرا همه یک طوری اند؟ آرام دم گوشم گفت : داداش محمدرضا تصادف کرده بیمارستان بستری شده !

خانه بوی غم گرفته بود و همه دست به دعا برده بودند. اما همه ی این سناریو ها دروغ بود و خبری از بیمارستان نبود ... برادرم  چند روز قبل و  دقیقا در غروب نیمه ی شعبان به دیار ابدی پرواز کرده بود و باید پیکرش را از مشهد به شهر ما می آوردند. ظهر فردای آن روز برفی که برای رفتن به مدرسه آماده شده بودم  آن خبر شوم را آوردند و واقعیت را آشکار کردند ... امروز بیست سال از آن روز می گذرد اما یادش هیچ وقت از یاد مان نمی رود و همه از او و مهربانی اش به نیکی یاد می کنند.

چند روز  قبل مامان از داخل گنجینه اش یک نوار کاست بیرون آورد که مربوط به بیست و یک سال قبل می شد . آن روز تولد یکی از دوستان آقاجون بود که از تهران به منزل ما آمده بودند. داداش محمدرضا شروع کرده بود به آواز خواندن و همه با صدای او دست می زدند!....«ناخدا کشتی ما خورد و شیکست رفته بر باد فنا هرچی که هست... اون روزگار شادی کجا بود و کجا رفت؟ گذشته های شیرین دودی شد و هوا رفت... دود شد و هوا رفت...» مامان چشم هایش اشک آلود شد.صدای پسرش بعد از بیست و یک سال در خانه پیچیده بود ...  بعضی حرف ها بعد از رفتن یک فرد چقدر معنی پیدا می کند. در همین نوار کاست وقتی از او خواستند آواز خواندنش را ادامه دهد ، می گوید: «نه دیگه محمد رضا عمر صداش رو داده به شما!" و  ما امروز معنی این جمله را می فهمیم... جمله ای که دلمان را آتش می زند.

امروز مامان برایش زرشک پلو پخته  و ساعتی پیش تقسیم کردیم. اگر توانستید فاتحه ای برای شادی روحش بخوانید. متشکرم.

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز شنبه 19 دی 1394 ساعت 20:39 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
روحش شاد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام و سپاس

زهرا دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 00:53

روحش شاد و یادش گرامی .

آمین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.