درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

عکس نوشت




روی دیوار یکی از اداره ها نوشته ی بالا را زده بودند...به دلم نشست. همین

آنچه گذشت...

یک هفته ی قبل در چنین روزی مامان به اتفاق آبجی بزرگ بزرگه عازم کیش شدند تا به دیدار برادرزاده ام یعنی موفرفری و خواهر تازه به دنیا آمده اش که من خانوم کوچولو صدایش می زنم بروند. از هفته ی قبل تا امروز غذاهای فریز شده ی مامان ساز را خورده ایم و زندگی به شکل عادی جریان داشت البته از حق نگذریم هدیه هم چندباری آشپزی کرد و همیشه هم غذای فریز شده نبود. اما از امشب به طور جدی باید دست به آشپزی بزنیم و زندگی سخت می شود! هدیه  از بیرون دستور فرموده اند که  گوشت چرخ کرده را از فریزر در بیاورم، قارچ ها و فلفل دلمه ای را ریز نمایم، سیب زمینی و پیاز به مقدار کافی خرد کنم تا ایشان تشریفشان را بیاورند و شام را برای ما آماده کنند!

 از شنبه یعنی پس فردا هدیه هم تا سه هفته به رشت می رود و من می مانم و کارهای خانه که سخت ترینشان برای من ظرفشویی و آشپزی است و از طرف دیگر امتحانات پیش روی دانشگاهم... البته خدارا شکر آقاجون هم دست به آشپزی خوبی دارد و پیش بینی می شود بعضی روزها ما را از دستپخت خود مستفیض نماید انشاا... . یادم می آید وقتی 12 سالم بود، مامان به مدت ده روز به سفر رفته بود و آقاجون برایمان غذایی درست کرد که تا این لحظه مزه اش زیر زبان من و هدیه مانده است! جالب اینجا بود خودش هم نام غذا را نمی دانست و وقتی اسم غذا را از او پرسیدیم همان لحظه یک اسم انتخاب کرد و گفت به این میگویند:«انارگلی!» که البته این اولین و آخرین انارگلی زندگی ما بود !:)) 

سفر از بلاگفا به بلاگ اسکای

سلام ...اینجا کجاست؟ من کجام؟!

من مهناز هستم. سالهاست در بلاگفا می نوشتم و دوستان بسیار عزیزی را در آنجا پیدا کردم و یک طور دلبستگی عمیقی به آنجا دارم طوری که با تخریب شدن موقت بلاگفا در این روزها ، احساس میکنم چیزی در زندگی کم دارم! شاید شما این را به اعتیاد مجازی ربط دهید اما من دوست ندارم اینطور فکر کنم. خلاصه اینکه خیلی دوست دارم باز هم وبلاگ بنویسم و نظر دوستانم را بخوانم ... اینجا کمی احساس غریبگی می کنم و  نمی دانم این کوچ موقتی خواهد بود یا دائمی ! این را باید از دوستانم نظر خواهی کنم.

تا بعد