دلیل این همه بی خبری چیزی نیست جز سر شلوغی این ایام ... چه بسا خاطرات ثبت شدنی که فرصت ثبتش پیش نیامد. مثل روزی که برای نخستین بار چشمم به جمال یکی از دوستان عزیز وبلاگی ام روشن شد و چند ساعت خاطره انگیزی را در کنار هم گذراندیم طوری که انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم...انقدر روز با شکوهی بود که گاهی فکر میکنم در خواب دیده ام :) ممنونم که مرا از آمدنت به شهرمان با خبر کردی زی زی جان عزیزم ... نمی دانم چطور می شود ذوق غیر قابل وصف آن روز را به زبان آورد
مثل روزی که خبر آمد به شغل شیرین معلمی نائل شدم و صاحب 21 پسربچه ی کلاس چهارمی گردیدم! هر روز خاطره هایم از این بچه های دوست داشتنی و دنیای پاکشان را در سررسیدم یادداشت میکنم تا یادم نرود این اولین روزهایی که با اشتیاق در کلاس حاضر می شوم و دلم می خواهد تا می توانم به دانش شان بیفزایم...روزهایی که دوست دارم تمامی نداشته باشد...
از آنجایی که در این میان، ترم آخر دانشگاه را هم می گذرانم و پروژه های عملی باید تحویل دهیم نمی دانم دوباره کی به اینجا خواهم آمد اما قول می دهم در اولین فرصت که روی روال آمدم باز هم بنویسم...امیدوارم این فرصت خیلی زود پیش بیاید...مرسی از بودنتان...به یادتان هستم
آموزگار مهنازی ام
شغل شیرین معلم ی گوارای وجود مبارک تان
.
مرسی بانو
امیدوارم لیاقت این شغل و وظیفه ی سنگین رو داشته باشم
ماشاالله... ماشاالله..دارا می باشید.. بانو معلمی مهنازی ام

:))) مچکرم دوستم

طیب الله انفاسکم دوستم

اجازه خانوم ؟روز پسربچه های کلاس شما هم موبالت باسه


میشه ازدرس خوانداری برامون بخونین؟
اجازه؟فقط اونجایی که میگه؛
برق چون شمشیر بران /پاره می کرد ابرها را/تندردیوانه،غران/مشت می زد ابرهارا



الهی نامه عطاربخونین لطفا


معلمی مهنازی ؟
خانوم ما میترسیم
من به قربون این همه لطف و مهربونی
اتفاقا به این مناسبت براشون مداد تزئین کردم و با یک شکلات بهشون دادم خیلی خوشحال شدند
حالا عکساشو برات ایمیل میکنم 

البته هنوز بهش نرسیدیم ...یادم باشه عکس ابر و رعد وبرق رو روی تخته بکشم بهشون بگم نترسن !
آخی کلی خاطره ست این شعر
خدا قوت همکار
سپاس از شما دوست و همکار گرامی
خدا نکنه عزیز دلم ،مهنازی گلم







آفنین به خانم معلمی خودمان
ششیات وپسربچه ها!!
یک چتر خال خالی هم بکشید لوطفا
آخ من به قربون اون فکر منحرفتون برمممممممم


عاشقتممممممم
اجازه خانم ؟


پذیرایی ازمهنازجون

) عزیز ماهستی مهنازی جان
تصویرچترِخال خالی توی کتاب هست که!زیر درخت ،سمت راست افتاده!!همون دخترخانُمِ تویِ تصویر اونجا گذاشته ،خودشم رفته روی پُل
فکرِ طراح گرافیک کتاب
مورچه های تپل و
.
(
خیلی عزیزی
تق تق!آیکن صدای لولای درومهنازپشت میز
به به چه کلاسی
همه ی این ال نینوهاروتنها اداره می کنید خانم جان؟آفرین آفنین
بح به چه مدادهایی دست شان است!!مشخص است کارهنرشماهست!قدری نزدیک تربیایید خانم معلمی...ما لپ مبارک تان را بکشیم 


اینان را خوب به بچه ها آموزش بنمایید...دفعه بعد آمدیم ازشان می پرسیم.
ازچه بوی مالتیز می آید!؟

هان؟
؟؟
من فدای مهربانی ات 

ما خیلی شما رو اذیت می نماییم.



خانوم ما ازبازرسی آموزشیه پرورشیه کانون فکرهایه حمیده شده آمده ایم
به به..چقدرپنبه ایست
ببینید خانم جان!!هدف ما بیشتر دروس مطالعات اجتماعیه است
ببینم
بچه ها ،!همه حیاط!!
نکند به ما نمی خواهید تالف بنمایید
قدری فیس توفیس تربیایید ببینم
این همه مالتیزقایم نمودی برای ما
معلم مهناز؟
ببخشید بانو
واااااااای باراااان جااان اگه بدونی این چند وقت منتظر بازرس ها هستم :)) آخه گفتن به همه ی مدارس سر می زنند . پس خودم رو برای درس مطالعات اجتماعیه آماده کنم
با همه ی اسمالتیز هایی که از من ربودید! من شما را باز هم دوست می دارم مهربانو
به هرحال ما زودترآمدیم!!..اصلا خشمان نمی آید خانومی چون شمارا منتظربگذاریم


)
(