شما فکر میکنید من پس از مدتها در این صبح سحری آمده ام سروقت این وبلاگ که چه بگویم؟ فقط خواستم جواب این سوال را بدهم که« آیا میدانید سخت ترین قسمت ظرف شستن کجاست؟ !»
آنجا ییست که شستن ظروف را تمام کرده ای و سینک ظرفشویی را برق انداخته ای و سبد کوچک داخل ظرفشویی را هم خالی کرده و خوب شسته ای و داری پیش بند قرمز ظرفشویی را باز میکنی که ناگهان چشمت می افتد به آن قوری گل قرمزی و تابه ی ته دیگی شده ای که گذاشته بودی کنار تا آخر کار آنها را بشویی! حالگیری عجیبیست :/
هی خب مطلب مهم و جدی ای بوده، حق داشتی که بیای و بنویسیش
من به ندرت ظرف میشورم ولی به کرات این مورد برام اتفاق افتاده:|
سلام مگهان جاانم

فکر کنم کسانیکه کمتر ظرف می شورن با این مورد بیشتر مواجه میشن
بله بانو!حالگیری خودبه خودی ...عجیبو وغریبیست:/
که اینقدرمراحل شستن ورعدوبرق اندازی و،…خوب واردید وایضا زیبا به تصویر کشیدید
یک سوال!؟بدون دستکش!؟رزمریم وبقیه مارک ها...
پیشبند قرمزببسته نماییم!داوو’د سه دور دستهای مهربان تان را شسته شو نماید
منظور مان داوود از خانواده داوودگر (داروگر)انتخاب نمایید...یا داوو’دِبیوتی کرم با شیر از خانواده (Dove)اینا


یه مشت دوست فیلسوفان براتون گذاشتیم
شما بانو
برگردید!
هااا بانو!؟:
اصلا یهویی اثتعمامیه نمایید
اجازه خانومه تیچر
من به قربون سوالاتی که گرد شما میچرخند بروم!
از اونجایی که بنده از مایع ظرفشویی پریل استفاده می نمایم نیازی به دستکش رزمری پیدا نکرده ام تاکنون
هنگ
دوست فیلسوفان؟
اوه..مامان جان مان هم یکی از طرف داران پریل ببوده اند

تیچر بانو
.
به می گفتیم بانو جان
افلاطون به قدری "انجیر" دوست می داشته که بعضی ها "دوست فیلسوفان" نام نهادند.
ودیگر اینکه ؛رژیم مخصوص "جالینوس"برای پهلوانان و...
هااا
ازجیماچه خبر ؟
پریل اینجا پریل اونجاااا پریل همممه جاااا
ماکه ازش راضیییم خدا ازش راضی باشه


اوه به قول معروف دوزاریم افتاد
جیما برای بار دوم عروسیش عقب افتاد چون نتونستن خونه مناسب پیدا کنن وگرنه قرار بود 25 تیر عروسی باشم:/
عیدتان مبارک


خانم معلم ،مهنازی ام
(:-*:-*:-*)
اوه من باید اول تبریک میگفتم باران عزیزم. ممنونم ازت
عید شمام مبارک و بوس بوسی
پریلِ زبل خان
با این اوصاف چیزی نمانده تا، لیسانسیه به قول معروف"خاطرجمع" ی تان رااخزنمایید






ماشاالله!،
ماشاالله بانومهنازی ام
.
.
انشاالله خیر است برای جیما بانو،مهنازی جانم
آن لوچه مبارک تان راچون:/ ننما بانو
چای تلخ
با قندلبت
چایی شیرین می شود
لوچه را چون بنمای(:
ماه زمینی!
چونکه چای با چون لوچه ای
سکران ،سکاری می شود
درس هرروز
نیست ،کسروتقسیم وهندسه!!
بنویسید روی خط
لب لوچه ای ،
پیلی پیلی میکند
.
اجازه خانم!؟بریم پای تخته یلنگه پا بمونیم!؟
بریم بیرون!؟
اخلاجیه کلاسیه ای!؟
سلام
همیشه چه در وبلاگ سابق بلاگفا و چه اینجا از یه چیز نوشته هات خیلی خوشم اومده و باعث شده که مخاطب ثابت وبلاگت باشم و اون هم سادگی و صمیمیت نوشته هاست
چقد خوبه هنوز حال و حوصله وبلاگ نویسی داری
من که مدتهاست ترک کردم
سلام علی آقا... مرسی از انرژی مثبت و همراهی شما و ممنون که تا حالا خاموشانه اینجا رو می خوندین :)
انگار با اومدن اینستاگرام و برنامه های دیگه وبلاگ نویسی کمرنگ شده ...امیدوارم باز هم بنویسید
سلام مهنازجونم:-*دخترمحبوب ومحجوب


)
روزت مبارک(:-*:-*:-*
سلام باران جانم
بسیار ممنونم از لطف و مهربونیت... 


عاشقتم که!
من چند وقت پیش این وضعیت رو تجربه کردم واقعا سخته.
کلی هم خندیدم از این پست قشنگت.
پس کاملا درک کردین :)
دلت شاد و لبت خندان بماند...
قربانت شوم :-*
بی اجازه!
ما،شما را" دوستت داریم "خیلی
بسکه دخترِ خوش مشرب وخوش اخلاقی
به خدا که
شما نسبت به من لطف بسیار دارید بانو... من هم شما را دوست میدارم بسی بسیار
ای رشک ماه ومشتری
بسی بسیار سپاسگزارم 
شما که از همه بهتر و سرتری



اجازه خانم!؟مایه شعر بخونیم!؟



آرزوها...
پروانه های روشنی هستند
که گاهی گیر می افتند میان موهایت
.
.
؟
مابقیش درخاطرمان نیست
http://s2.picofile.com/file/8263651100/%D8%B9
اجازه ؟!شما تناول نمایید
ما لختی درخاطرمان سرچ نماییم...
اجازه مامان بارون!چه زیبابود این نصفه شعر
بسی فاز بردم
ممنونم از مهربونیهات
عجب چای و شیرینی دلچسبی
مهنازیِ پیش قرمزی
ز چه ؟چهره ی بهتراز نیکی ات نمایان نیست
عزیز مهربونم
ببخش منو اگه اینجا کم پیدام 


شنل قرمزی
از نظرها غایب شدم من !
مهنازی عزیزم؛هرکجا هستی ،آسمانت آبی آرام روشن


ولیکن ای آرزوی آرزو...سلامت میکند...

نوش جانتان بانو:-*آن شیرینی ،حلوای زعفرانی ببوده که ما خرمای پیارم را از وسط نصف نموده ،هسته اش را برداشته چونش نمودیم
بله ،ازنظرها غایب و دردل مان مکتوب شدین
سپاس بیکران باران عزیز و مهربان

شما هم در قلب من جای دارید