پاییز 91 همدیگر را پیدا کردیم. به شکل کاملا اتفاقی. بر روی صندلی در یکی
از اتاق های اداری دانشگاه نشسته و در انتظار نوبتش بود که من از در وارد
شدم. کنارش نشستم ...برای خلاصی از سکوت حاکم ،باب گفتگو را باز کردیم.
اولین تفاهم رشته ی تحصیلی مان بود که آن سال هر دو در یک رشته قبول شده
بودیم . دومین تفاهم این بود که هر دو قبلا یک لیسانس داشتیم و به علت
علاقه مندی به زبان مجددا تصمیم به تحصیل در این رشته گرفته بودیم البته او
حسابداری خوانده بود و من روانشناسی. هر دو برای تطبیق دادن دروس عمومی از
رشته ی قبلی به رشته ی جدید در آنجا حضور داشتیم. تفاهم بعدی اخلاقیات و
علاقه مندی هایمان بود. اهل خوشنویسی بود و من هم از علاقه مندان به
خوشنویسان که در این مدت چند ماهی نزدش شاگردی کردم و با صبوری همیشگی اش فنون خوشنویسی را به من آموزش و تمرین داد.
همین اشتراکات ، دوستی ما را محکم تر کرد . بارها و بارها بعد از کلاس
دانشگاه خودمان را به فلافلی و بستنی و آب طالبی و... دعوت کردیم .آخرین
بار چهارشنبه ی گذشته بود که آخرین فلافلی مجردی اش را باهم رفتیم و کلی
عکس اندازی کردیم :) دختری بسیار فهمیده و بی آلایش که بی شک یکی از
خوشبختی های من در زندگی آشنایی با او بوده است طوری که هم خانواده من و هم
خانواده ی او از این آشنایی ابراز رضایت دارند. هدف از این پست آرزوی خوشبختی برای این دوست عزیزم است و امید به اینکه روزهای شیرین و قشنگی در پیش داشته باشد. شیما امروز عروس شد

خانم مهناززز
ماهم برای ایشان "شیما" آرزوی بهترین ها رو داریم

پستیل شیبا
نوشابه ای
خانم مهناز....اکس اندازی یعنی عکس پرتاب کردن

یک بوس پلتزی
:-*:-P
اوه خانم مهناز مهربان
بانوی ماه پیشونی ( :-*:-*:-*)
اه....همان اورانیک بهترباشد
سپاس از الطاف شما باران عزیزم یاد پاستیل شیبا افتادید؟ یادش بخیر
اوه نه! ما به اسم دوستمان حساسیم! فقط گاهی جیما صدایش می زنیم 


:(:*:*:*:*)
یاز که مرا شرمنده کردید با این القاب رمانتیک
ببخشید ایمیل هایت بی جواب ماند عزیزم....امتحانات هست و زمان کوتاه
متشکرم از باغ گل قشنگت آفرین جون

اوه...خانم مهناز
این دعوت کردنهای شما.....به فلافلی.بستنی...آب طالبی...!!منویاد" زیبا و مه آلود"
شما چای یا قهوه ننوشیدین آیا
مهناز بانوی من
چقدر شما احوال خوشی سپری نمودین باهم
:-*:-*:-*
کاش یک روزی خودم و خودت بریم آب طالبی خورون
اما تا دلت بخواهد چای آری
قهوه نه
سلام
امید که دوستی تون ادامه پیدا بکنه.
از ترکیب اضافی "عروس شدن" می ترسم.
پس شما هم تغییر رشته دادی...حس زیباییست کشف جهان دیگه. من هم تغییر رشته دادم.
سلام و ممنونم از شما
ترس برای چه؟!نمیشه گفت تغییر رشته... در حقیقت پس از اتمام رشته ی قبلی، رشته ی جدیدی رو شروع کردم... بله واقعا زیباست به خصوص اگر علاقه مندی وجود داشته باشد.
قصه ی بلندی داره این ترس...
راستی شاید تا درست شدن بلاگفا اینجا بنویسم
http://new.irexpert.ir/pages/public/Expert.jsf?EID=330155
حال که صفحه ی جدید ساختید پس یک پست را به این قصه ی ترس اختصاص دهید ما خوانش نماییم ...
اوه ،مهناز بانو:)ما الانه کلی نگرانیم!!این خانم "سیریوس"اگر با همان اسماعیل به متبخ برگشت نماید...آنان حتمااا قیام می نمایند
..جنگی عظیم در راه است
دستمان به دامان بلند تان
شما زبان بلدی به ایشان فاکس بنمای لختی اسماعیل را محو نمایند
خانم مهناز 
آب طالبی میل نداریم
چای لطف بنمای




امان ازاین اسماعیلشان
خان دایی بیمار است...حالمان خوش نیست
انشاله حال دایی خوب میشه ...زود زود .نگران نباش بانو خدا بزرگ است
اوووووه خانم مهناز :)یادتونه گفته بودم خانمی توی خیابون چشم غره زده بود بهم
قبلش من
اونم چشم غره
بعد من که نمیشناختمش....اون فکر کرد من
آقای همسر



دستم به دامان بلندتان من دعوا دوس ندارم
خانم مهناز
عزیزممم
عجب سوء تفاهمی براش پیش اومده 

جانم
همین الان از "آرشیو ملی بریتانیا" با من تماس گرفتند و گفتند که این روز را در انجا ثبت کردند.
بنیاد "ملک عزیز" هم "چون" کردند...
فقط دلت فرانسیه از این کار امتناع کرده...!!
اینها انگار با شما خوب نیستند"دولت فرانسیه" را می گویم!
ممکن است دست به نیارینگ و دساسین هم بزنند!!
مچکرم از ایشان برای ثبت این روز مبارک
...
خدمتش می رسم. دولت فرانسیه را می گویم ! چگونه توانسته "چون" کند؟
دلم برا دانشگامون تنگ شد...دوستام استادام..
مهناز عزیز همیشه شاد باشی
همین دلتنگی های آینده من رو می ترسونه...
من هم براتون شادی و موفقیت آرزو می کنم دوست جدید عزیز