درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

Hekayat

روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی

بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخکند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارشمی داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که بهایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیزکرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا

آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوههای تازه و رسیده داد و گفت: ” هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد !!!

نظرات 3 + ارسال نظر
باران دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 13:59

تق تق!!پتی بل هستم!خانم کیت مهنازی
http://www.axgig.com/images/67421778688523635955.jpg
.

کیت مهنازی دیگه آخرش بودمن قربون مامان بارون آذری خودم برم
عجب پرتقالی! با آدم حرف میزنه! شما همون صاحب باغ بودید؟

باران دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 16:26

قربان آن خنده ی شکرشکر تان یعنی چه؟؟ چه حرفی داره با شما بزنه؟؟؟::فقط میل کنید لوطفا نخیرجانم چون پست حکایت ناک تان را بدیدیم...درمخیله مان پتی بل عجیج زنده شد.:و
"ابر،با آن پوستین سَردنمناکش"
مامان بارونی پاییزی ،فدا مدای دخترمهنازی بهاری!اردیبهشتی اش

مامان بارون شکر سخن من

H.K سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 00:18

چو، چاکران این حکایت بشنیدند؛ "خراجین" (جمع خورجین ها) پر از بارِ (از اون چوبا که توش میخ های کجُ کوله زنگ زده دارد و کنار ساحل پیدا می شود) بکرده و به سوی منزل این نا بکار به حرکت شدند، همچنین گویند که "ابابیل" (پرندگانی که خشم گین اند) ( Angry Birds) هم قصد آسمان منزل این نا بکار کرده اند... خانه اش ویران باد!

استاد چون این کامنت بخوانید از خنده غش کرده و تا چندین ساعت بیهوش بود(گریه ی دسته جمعی حضار!)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.