درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

برقص و شاد باش و بخور!

وقتی در کنار دوستانم ،سارا و شیما ، می نشینم بدجور احساس چاقی میکنم! البته می دانم ایراد از من نیست آنها زیادی لاغرند!:دی اما وقتی در جوار خانواده می نشینم، این سه چهار کیلو اضافه وزنی که دارم نه تنها اصلا به چشمم نمی آید بلکه خیلی هم از خود راضی ام! تازه بسیار ریلکسانه با آهنگ هایی که شب ها گهگاه از تلویزیون بلند می شود از سر درس هایم بر می خیزم و برای مامان و آقاجونی که جلوی تی وی نشسته یا خوابیده اند حرکات موزون تولید می کنم و آنها افتخار می کنند به داشتن چنین موجود شادی که در خانه دارند! :دی البته دیشب آقاجون در جواب من که خواستم برایشان منت بگذارم و گفتم:"حال میکنید هر شب برایتان شوی مجانی اجرا میکنم؟ "، پاسخ داد: "سپاسگزارم!برایت دعا می کنم درس نخوانده ، در امتحاناتت قبول شوی!" و من مچکرم به خاطر این همه تیکه های خوشمزه ای که به سمتم شلیک می شود:)) 

نظرات 40 + ارسال نظر
باران شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 15:27

درود بر مهناز بانوی "شِقَمو"شکمو!
ما به همین درود بسنده می نماییم چون طاقت "قلف" شدن تان را نداریم
خانم مهناز شما خیلی هم
آقاجان مامان جان:)
اوتسبی شب نمای منوندیدی

دو صد درود بر بانوی گل ها (:*:*:*)
یعنی موضوع انقدر اووف دار بود که منجر به قلف شدن من بشود؟ حالا آقاجون دیشب که تی وی آهنگ شاد داشت و من حواسم نبود ، صدام میکنه میگه مهناااز مهنااااز بیا شروع شد:)))
تسبیح شب نما ضرر دارد هااا
شما خیلی محبت دارید . مچکرم پلوتزی

H.K شنبه 16 خرداد 1394 ساعت 16:39 http://pangovan.blogsky.com/

نه چاقی نه لاغر!
یقین که تُپلی شیطان صف هستی که این گونه جلوی تلوزیون میرقصی!
دانش آموختگان و ایادی به سمت کوه ها دویده و کوه ها به سمت آنها...
الانم تلوزیون روشن کردن دارند جلوش می رقصند!
(استاد مراقب باشید دولت فرانسیه دساسین بسیار چیده به بعضی هوا پیمایی "سوپر اتاندارد" فروختن)...

نخیر ! بنده معمولی ای جبرئیل صفت هستم! به مایلی سایروس می گویند شیطان صفت
آفرین بر این ایادی که درس خود را خوب فرا میگیرند. کمی هم تو از آنها بیاموز
(من تو دهن دولت فرانسیه می زنم! من به پشتیبانی هوادارانم هواپیماهایشان را سوسک میکنم!)

باران یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 15:04

یه نمه بود!نبود؟
نه بابا شب ها زیر پشتی میزارم....هر وقت بی خواب شدم...باهاش شکلهای مختلف درست می کنم ضررندارههههداره ؟؟
اوه آقاجون صدات کردن
خانم مهناز ماه پیشونی :-*

اوهوم فکر بکنم یه هوژولو بود..گویا کمال همنشین در من اثر کرده
والا من شنفته ام برای پوست ضرر دارد. صحت و سقمش را ندانم بانو!
بلییییغ (بلی)پیشانی بلند ما را خجالت زده فرمودید

H.K یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت 15:36 http://pangovan.blogsky.com/

سایروس نگو بالا بگو...
یعنی شما به تُپلی مایلی نیستی...؟
اصلا به ما بگو چند کیلوی "مبارک" هستید؟
تا ما از طریق کیلویِ شما محاصبه کنیم و به دست بیاوریم میزان تپلیت شما را و پیدا کنیم پرتقال فروش را...
استاد این پرتقال فروش مرد بسیار شروری است و جرم های بسیار کرده الان دولت "فرانسیه" دنبالش است تا به سزای اعمالش برساند...
این هم یک ایکون پرتقالی

تنبل تنبلا بگو؟!
اصلا من نمی دانم "مبارک" چند کیلو بوده که محاسبه کنم چند کیلوی ایشان هستم
فرمول می خواهی از من پرتقال فروش پیدا کنی؟ریاضیدان شدی تو!
این هم گل آبی

میس هیس دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 20:23 http://miss-hiss.blogsky.com/

قشنگ تیکه رو انداخت بهت ، دمش گرم حاجی ، ماهه به خدا D:

واااای ببین کی اینجااااست!
ماهی از خودته خدا این تیکه ها رو از ما نگیره

H.K دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 23:59 http://pangovan.blogsky.com/

استاد به فرمان شما، کلیپی از "رولینگ استونز" آپلود نموده و در اختیار عموم قرار داده...
این گل ها آبی نیست!
این ها گل" ملک سلمان" نام دارد که با یک اش هم بهار میشه

lotf kardi...3pas
Az in pas esmesh Gol Abi ast! Chera? Chon man migam!
Befarmaiid gol abi

H.K سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 03:21 http://pangovan.blogsky.com/

نه استاد!
واقعا شرمدنه این گُل ها قبل آوارگی شما از سرزمینتان اینجا بوده و ایادی بلاگ اسکای آن را گل "ملک سلما"ن نام گذاشته بودند
درثانی شما اینح در در اراضی ملمک عزیز مهمان هستید!
لطفا مصا دره نکنید نام گل ها کشور سعودی را

دشمنت شرمنده باشد! بله ممکن است نام گلهای سرزمین پنگوئن شما "ملک سلمان" باشد! ولی باید بدانی گلهای این قطعه از سرزمینی را که بنده موقتا خریداری کرده ام و در آن می نویسم ملک سلمان نیست.کسی نمی تواند برای آیکن های من نام گذاری کند! گلهای این قطعه از سرزمین گلآبی است همین!
بفرما دهانت را شیرین کن با این گلآبی ها
مادر باران بیا چای گل آبی دم کن برای شیخ ما

باران چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 11:26

آی بچشم ( بر روی چشمم)مهناز بانو
چای تازه دم حاضر است فقط پذیرایی با خانم مایلی هست اما تا کنون نام برده مراجعت ننموده اند به متبخ مقدس
ما فقط نگران جوشیده شدن چای آبی هستیم
خانم مهناز

قربان دستتان
پس اگر مایلی خانوم نیامدند باید خودشان با لپ های کلوچه ای از خودشان پذیرایی کند

باران چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 13:43

فدایتان خانم مهناز خاطر جمع نمی آیند
حقیقتش شما هر وقت از لپ هایی چون کلوچه ای....،ما یاد لپهای دایی جان کوچیکه مان شما که در جریان هستید
ایشان ""شیخ انبیایی"" هستند...واز شراب ناب وسر به مهر....توسط حوروغلمان پذیرایی می شوند....ومزاجه من تسنیم....ایشان از مقربانند...ولاغیر
خانم مهنازی...شما مروارید دارید

آخی!بله کاملا در جریان می باشم زنده و تندرست باشند:)
اوه! نه! این عادلانه نیست شما لپ های کلوچه ای ایشان را از دندان های مرواریدی من بیشتر دوست دارید

H.K چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 16:02 http://pangovan.blogsky.com/

نه!
گلابی خودتی!!
زود باش از اراضی ما برو بیرون...گل های ما را گل آبی می نامند
زود باش پول بده...!
همه پول ها تو باید به من بدی...می خوام برم همش رو کازینو و عرق فروشی...همش را می خوام در یک شب به باد بدم...گلابی

شانس آوردی الان خیلی خوشحالم وگرنه پاسخ سنگینی درانتظارت بود همراه با از اون عمود های خوشگل ! ای زور گوی لپ کلوچه ای !

باران چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 16:47

مچکرم خانم مهناز
نه! ما هم دندانهای مرواریدی تان وهم پیشانی بلند تان وناب استیل بودنتان ووووو
لپهای هلویی تان هم.ما شما رو خیلی دوس می داریم هوژولوی نه چاق ونه لاغر
خانم مهناز...آن روز که!ما دست بردامن بلند مبارکتان شدیم...وقتی دامن تان را ول کردیم مشتی از شاخه نبات های زعفرانی دردست مشاهده نمودیم فردا روز قرار بود کارنامه پسر جانمان را بگیریم....سر راه آن شاخه نبات هارا به عطاری مش قاسم بردیم!!خانومش بود!گفت امری دارید درخدمت هستیم...مش قاسم جهت کنفرانس عطارها به سن پیترز بورگ رفته است ماهم شاخه نباتهارافلوختیم ...همش هم روبل روسی گرفتیم
شاخه نباتهارا برای لاکوی خود خرید

اوه مای گاد! من و این همه خوشبختی محاله!
آن روبل روسی ها نصف نصف می شود هااااا.. نصف برای من ، نصف برای تو

باران چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 21:19

عزیز جانم محبوس که پول لازم نمی شود سهم مارا بده به شیخ انبیایی...!
باسه مهناز بانو
ما باز شنیدیم مهناااازبیااا

آخی مامان مهربوووون اما این شیخ انبیایی همه ی پول های مرا طلب میکندزورگو شده اون!

باران چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 22:43

زورگو!!نه!ایشان "مقتدر"هستند.
شما طبعیت کن!دخمل من....الانه دامن مبارک تان پراز روبل است...نگران نباش مهنازی من گلیه نتون منم.گلیم
بخندخانم مهنازی
مهناز بانو ما سوالی داشتیم خدمت تان میان درس و....خوانش نمودن...رقص آن هم با آهنگ...آی ننه...آی ننه...موخام
واگیر داره یعنی!؟

اوه "مقتدر"! بله حق با شماست! ولی احساس نمی کنید اقتدارشان یک مقدار از حد فراتر رفته؟
تبعیت کنم؟ پس شان و منزلت من چه می شود بانوووو؟؟ چشم هرچه شما بگویید
عجب سوالییی

انصارامینی چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 23:07 http://hiwayeomid.blogfa.com/

بحثی راه انداختید با شیخ انبیایی...

بله متاسفانه شیخ کبیر در مقابل مقام والای من! بیش از حد اقتدار به خرج داده اند و اختلاف کوچکی بر سر گلآبی پیش آمده... رفع می شود به زودی انشالله

باران چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 23:54

نههه!!!عالیست این اقتدار!بله تبعیت بنمای عزیزم
که گفته طبعیت!!ازشان ومنزلت تان کاسته می شودمن خودم پس گردنی میزنم
بر خانومی تان افزودهدخواهد شد...ولاغیر
خیلی هم خانومی خانم مهنازقربان چشم گفتن تان شوم مادر جان


چشم فقط به حاطر شما

H.K پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 00:28 http://pangovan.blogsky.com/

انبیایی، مقتدر، فاضل ، اندیشمند...چقدر مردم مرا به صفات عالیه می شناسند
پول بده!
پول ندی جیغ میزنم، همسایه ها بریزند بیرون...
لپ های انبیایی ام را هم چنگ می زنم تا سرخ بشه

باز هم شانس آوردی که مادر باران مرا به صبر در مقابل مقام شامخ شما دعوت کرده اند!حیف از آن لپ های انبیایی اندیشمند! بیا این روبل های روسی را بگیر، مادر سهم خودش را به شما پیشکش کرده اند به همراه این گلآبی ها
آخ جون چهارتا دُر نجفی!

H.K پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 01:11 http://pangovan.blogsky.com/

روبل روسی ودی
روبل که ارزش نداره، چها تا ته استکان "ودکا" میشه باش خورد!
نه...من ویسکی انبیایی می خوام اونم تو هتل "اینکانتینتال"...
این ها هم گل ابی نیست.. گل ملک سمان بن عبدال عزیز است...جیغ می زنم ... این قدر جیغ می زنم تا گل هایم را پس بدی... اشغال گر...نتانیاهو شدی تو!!

مرا از خشم و جیغ انبیایی تان می ترسانید؟
از پول خبری نیست گلهای ملک سلمان هم ارزانی خودت .
بیا از این گلآبی ها بگیر گریه کن و دُر بیفشان برام
فقط با اون لپ های خشمگین انبیایی همچون کلوچه کاری نداشته باش

ریحانه.ر پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 08:12

اینو دیگه خدایی از رو ایملم کپی کردم آدرسشو می گم

ایمیل فرستادم به همین آدرس... ببین رسید؟

باران پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 08:16

: برای مهناز بانوی
مخلصتم مهنازی ماه پیشونی
یه لیوان آب آناناس ندارین مادر جان
مدل موی آناناسی هم خوبه ها
خانم مهناز :-*:-*:-*()

قربون محبت شما
آناناس می خواهید برای شیخ ببرید؟ هرچه بیشتر پذیرایی اش کنید اقتدارش بیشتر می شود می آید اینجا جیغ و فریاد میکند و همسایه ها را عاصی می نماید
خانوم باران بفرمایید گل آبی

باران پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 13:50

محبت از خودتونه
آناناس ما خیلی دوس می داریماز میوه اش گرفته!تا مدل
"شیخ انبیایی " مان"شراب کبود"میل می نمایند
اتفاقا همساده ها هم صدای ایشان را می پسندد صدای ایشان موج ،اوج وار ،وصدالبته پرندگان زمستانی هم آوایش می شوند!وگوش دریا پر می شود از زنگ و زنجیرو زنجره...ز اوج و موج و حضیض
گلهاکه قلمز هستند بانو مچکرم
ها گلابی هم دوس وداریم

نــــــــــــــــــــــــــه!!قبول نیســـت! چه صفت های خوشگلی نسبت میدهیدبه او (آیکن مهناز بغض آلود)

باران پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 14:07

مهنازی من گریه نکن عزیزممم دخمل نازم
هوژولوی من شما تی وی خاموش بنمای من می خواهم برایتان "یه دختر دارم شا نداره"الی آخر برایتان بخوانم شما هم برایمان
خوبه عجیجم گریه نکن دیگهههه
وان....تو...تری....یه دختر دارم .........ماشالله

یعنی عاشـــــــــقتم
(:*:*:*)

باران پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 14:26

خانم مهنازی
روبل هارو بده من بدم داداش واحد ارزی آشنا داره
غصه نداره که دولار چنچ می نماید ایندفعه از زن مش قاسم دولار می گیرم
دخملی من ::-*

بسیار مچکرم از محبت شما ولی من همین روبل ها را بیشتر دوست می دارم. شما روبل های شیخ فاضل مقتدر اندیشمند را چینج بفرماییید


یوکابد پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 14:53

پیغام را دریافت نمودید ما که نمودیم

بعــــــــله ما موفق شدیم

باران پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 15:29

چشمممم
دختر اخمو نمی شود که
قیضی شدی "تو"
شما روبل های شیخ انبیایی......!!
لطفاا همه ی صفاتشان را نگارش نمای
روبل دوس داری
الانه بلاروس مسابقات کشتی...
امان از شاپوریای پدر سوخته
اوه....لرز دارن هنوز


اینطوری خوبه >>
صفات ایشان بی نهایت است آن شیخ انبیایی روحانی بالفطره ،اندیشمند مقتدرفاضل و فرزانه ملقب به اباالکامنتر (یک صفت خوبی هم جناب یاس به ایشان داده بود فراموش کردم!) همش "چون" می کند و دل ما را خون میکند!

یوکابد پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 15:38

باز من بودم شماهم بودی

H.K پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 19:58 http://pangovan.blogsky.com/

ببین چون که گفتم نکنی!
بنزین ریختیم روی لپهای انبیایی کلوچه ای،...کبریت می زنم
پس گُل ها ما را همراه با مقادیری سکه و اسکناس و زر و سیم و اشرفی و انجیر خشک پس بده!

:))
واقعا دلت میاد؟؟ داعش شدی تو!

یوکابد پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 21:15

وایییییییییییییییییییییی مامان قلبم داره تو گلوم می زنه دقیقن همون جایی که وقتی سرتو به سمت آسمون می گیری نای ت می زنه بیرون انگار یه استخون اونجاس دقیقن داره همون جا می زنه
اصن نمی تونم نفس بکشم خدا به فریادشون برسه"همونای که فرداکنکور تجربی دارن"من امشب از استرس خوابم نمی بره آخ عزیزم خدا کمکشون کنه
خدایا به همشون کمک کن نزار حق هیچ کدومشون ضایع شه
وای مهناز خیلی استرس زاست از روزی که اخبار علام کرد باید برن کارت ورود به جلسه بگیرن مو رو تنم سیخه من سال دیگه چه جوری می خوام کنکور بدم
راس می گن من به کنکور 95 نمی رسم سکته رو می زنم
والا وقتی الان مجبورم شبی 3 تا قرص بخورم واسه کنکور مردم واسه خودم چه به روزم میاد
دلم می خواد جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ بزنم محکم بعد بلند بلند همون جوری که هیچ وقت گریه نمی کنم گریه کنم
سرنوشتشون روی برگه رقم می خوره خدایا خودت با دستای مهربونت برگه هاشونو لمس کن خدایا کمکشون کن
امشب تا صبح فکر کنم باید با بچه های پیش دانشگاهی مون حرف بزنیم و بهشون روحیه بدیم خیلی زحمت کشیدن خیلی زیاد همه ی داطلب ها نیاز مند دعان نه فقط بچه های ما همه و همه خدا کمکشون کن

انشاله خداوند به همه ی کنکوری ها آرامش بده تا بتونن آزمون رو با موفقیت بدهند.ما هم این دوران رو گذروندیم و این استرس ها کاملا قابل درکه! البته باز هم گذر زمان باعث میشه بفهمیم هیچ چیزی ارزش این همه استرس رو نداشته. به نظرم اشتباه در سیستم آموزشی هست که این غول رو بر سر راه دانش آموزان قرار داده وگرنه هرکسی باید بعد از دبیرستان با توجه به استعدادش وارد هر رشته ای که بهش علاقه منده بشه .درضمن با حجم بالای ظرفیت دانشگاه ها و کمتر شدن تعداد داوطلبان دیگه استرس ها هم باید کمتر شده باشه. مطمئن باش به اندازه ی تلاشی که داشته باشی نتیجه می گیری

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 08:51

عالیههه دخمل من:

همان بهتر کههه یادتان نیامدددد

همین صفاتی که نام بردین فقط دوچشم انبیایی شان فراموش نشود!! چشمهایی که دُرریزان باشد!!یقین دو چشم پُرگفتگو هستند....،!ولاغیر. بانو مهناز هانی اردی بهشتی من

فدای دل مهربانت خانم مهناز
نههه دلتان دریای بیکران است
آه...قلب شان گلوله آتش است
بس است دیگر

چشم قول می دهم یادم بماند به خاطر دل شما همیشه ایشان را با صفات متبرکه شان نام ببرم

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 11:38

در ادامه
مادر بزرگ مرحوم مان ( مادر پدر جان ) همیشه عنوان می کردند..،!بچه های محمد ( پدر جان ) زرنگ نیستند! بزرگتر که شوند هرکه از راه رسد یه توسری به ایننان می زند! وکلی صفت های عنوان میکردن! پدر جان جز یکی از افراد منتطقه مان بود! وجز اعضای شرکت تعاونی....بگذریم از چپاول وسیله ها وانصراف پدر جان
ازاین رو ما موقع نگارش عریضه ها...کنار دست پدر جان بودیم! و روند نامه نگاری دستمان آمد! دوبرادرها را خبر کردیم!
یکی از آن برگه ها ی سفید مهر شده را کش رفتیم و با قلمی دادیم دست برادر کوچیکه!
هرچه گفتیم او نوشت!!سرآخر هم پاکت زدیم! برادر هم برد درب خانه پدر بزرگ مادر بزرگ مان!
گفت اینو افسر نگهبان همین الانه آورد!گفته شنبه ساعت 8 صبح بیا پاسگاه...حالا پول آوردنش را بده می خواهم برم کار دارم!! زیاد هم خودتان را ناراحت نکنید..گمان نکنم مثله خاصی باشد! پدر بزرگ مرحوم.یک پانصد تومانی امضا نور...بخشی...بهش داد

چه زرنگه!

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 11:48

ودر ادامه ی ادامه
برادر کوچیکه با ذوق برگشت وبرایمان تعریف کرد وپول را نشان مان داد!!پرسید چرا چرا خودت ننوشتی؟؟ گفتم اول همیشه پول لازم تویی خاصتیم پولی به جیب بزنی بعد این برگه ها خودش جرم دارد استفاده اش...اما اینی که ما برداشتیم جز دور ریز پدر بود!احتمال این که بخواهند مجرم مان کنند هم هست!چون کارمان زشت وجعل نامه هم زندانی داردتوکه دلت نمی خواهد من برم زندان ماهم گفتیم اگر قرار باشد شما بری جای ما...تازه پول هم که داری برادر ها پول را برداشتند زدن از خانه بیرون....مادر فقط اخطارمان داد که! بوی آتیش می آید....همش هم از گورتوبلند می شود!کتک هایمان که یادت نرفته
ماهیچ نگفتیم! برادرها همه ی پول ها را مغازه مش حسین نوش جان کردن و برگشتند! شنبه ساعت ده صبح پدر بزرگ در حیاط منزل مان!

اوه مای گاد .ایول! اما چطور دلتان آمد برادرتان را مجرم کنید؟

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 12:07

ودر ادامه ی ادامه ها
پدر بزرگ مرحوم گفتند ؛یک راست رفتیم پیش رفیقم فرمانده پاسگاه...البته ماست و گوجه سبز هم برایش بردم
نامه را که باز کرد گفت ؛چه کسی این را برایت آورد وچقدر تیغت زد ؟؟؟گفتم وایشان هم آنقدر خندیدیم که یکی یکی آمدند ببینن چه خبر است!! روکرد به برادر ها گفت :پول لازم هستید بیان پیشم! همش ما فکر می کردیم شماها ( )هستین! نگو ( ) بازید بعد یک نور...بخشی هم گذاشت کف دست براد گفت برید حال شو ببرید!
برادر ها هم رفتند مادر بزرگ هم دیگر هیچ وقت اما من یک کتک مفصل از مامان جانمان نوش
خانم مهنازی بعضی واژه های گیلکی رو برگردان کردن سخت است
خیلی ما دوست داریم مهنازی خانم

چه باحال ... خوبه که به خوشی تموم شد
مرسی از لطف همیشگیت باران دوست داشتنی (:*:*:*)

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 12:19

خانم مهناز درآن مکان مقدس هم شهرت شما خاطر مبارکتان هست چه صفتی داشتند
مادر بزرگ جان برادر کوچیکه را به آن صفت صدا می نمود...بسی هم

همونی که قابلیت یک پخی شدن را داشت؟ راستش صفتشان را یادم نمی آید

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 14:05

واما پدر بزرگ....ایشان 40هزارمتر زمین داشتند....10هزارمتر باغی پراز درختان گوجه سبز....از همه ی ارقامش...ودرختان افرا مابقی شالیزار
ازقضا آن ده هزار متر در مسیر تصفیه خانه بزرگ گیلان قرار داشت وهمه زمین ودرخت ها
وقتی پدر بزرگ پول زمین را گرفت....قیمت پانصد متر پول زمین را به من داد گفت ماه جان این را بگیر هرآنچه دوس داری.....ما عاشق درختان باغ بودیم... پول ها را هم تقدیم پدر جان کردیم!
بعد پدر بزرگ که مرحوم شدن....قسمتی از شالیزار به پدر جان تعلق گرفت.....برای راه سازی یکی از همسایه ها زمین لازم بود!همان مقدار پدر جان بخشیدن به همسایه....جهت راه

واااای

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 14:07

مابقی کامنت های من کووووو

نمی دونم!

باران جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 14:52

قربان چشم گفتن تان بانو مهناز

دل مان بسان سیر و سرکه می جوشید مقصر هم فکر نداشته مان بود!همان نادان مطلق....دل مان بی تقصیر بود بانو مهنازی
بله به خوشی تمام شد...فقط تذکر و کتک نصیب مان شد
بله بله همان صفت محترم!چرا می خندی شماا
بدهید تو آن زبان ناصری را
وااای ازچه ؟؟؟؟
یک...دو...سه....یه دختر دارم...........ماشالله...ده...بیا

عزیممممم...کاملا مشخص است از همان کودکی در کنار شیطنت های خاص خود پر از محبت و مهربانی بودید
همش میاد بیرون دست خودم نیست! زبونم رو میگم
حالا شاباااش شاباااش

باران یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 08:21

مهناز بانوجان ما گمان می کنیم بز تان دوتا بوده
ایشان کامنت ها را نوش می نماید
داداش بعد برایمان تعریف کرد؛پدر جان گفته بودند که این برگه را استفاده نمودن بی مورد.......،!جرم دارد!ما هم طی مسیر خانه پدر بزرگ...نامه را عوضش کردیم.....ودرب پاکت را هم چسب زدیم....کلی هم به پدر بزرگ تاکید کردیم...افسر نگهبان گفته این را باز نکنید!وباقی ماجرا.....:)

بفرما مهنازی دوتا تلاول صدی خوبه
حالا یکم بچرخونش
فدات مهناز عزیزممممممم

پس سر بزنگاه جان برادر را خریدید :))
مچکرم از این گلابی ها و تراول ها

باران یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:34

ودر ادامه...به گمانم این بز همان بزِ بدون چربی اضافه باشد خانم
مهناز جان

:-*:-*:-*

این چه حرفیست؟ به گمانم این بزهای اراضی شیخ فکور مقتدر اندیشمند عالمتاب و دارای صفات عالی متبرکه باشد

زهرا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:45

آخخخخخخخخخخخخخخ جووووووووووونم پیدات کردم همینطوری اتفاقی زدم blogsky.com اولش باورم نمیشد خودت باشی
ذوق زده شدم برم ببینم چی نوشتی

هووووووووورررررراااا ... درود بر استاد عزیــــــــز
باور کن خود خودممممم
خیلی برام جالبه! من به هر کی که فکر میکنم همون روزها من رو پیدا میکنه همش در فکر اون عکسهایی بودم که برام فرستادی و قرار بود چند روز بعدش یک پست براشون بذارم که با نابودی بلاگفا مواجه شد. البته عکسهاتو save کردم حالا ببینیم کار بلاگفا قراره به کجا برسه اینجا بذارمشون یا اونجا!
من هم ذوق زده شدم بسیییییییی

زهرا سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 17:46

عکسام بگو تا جهانی شدن فاصله ای نداشتم ها....بلاگفا نذاشت دقیقا نوبت من که شد ترکید خب امیدوارم درست بشه برگردی و بذاری
بینندگان اونجا بیشترن ولی خیلی حس بدی داشت یه دوستی که قطع شده همیشه از نوشته هات انرژی میگرم خوشحالم که پیدا شدی دوس جون

آره عزیزم کم مونده بود جهانی بشی...نه که بازدیدکننده های میلیونی داشت اون وبلاگم از اون جهت!
قربون محبتت شما همیشه به من لطف داشتی

نرگس یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 01:45 http://t-o-m.blogsky.com/

خوشحالم از اشناییت...برات ارزوی موفقیت میکنم

سلام و تشکر من هم از آشنایی با شما خوشحالم نرگس جان ... باید بیام بخونمتون برای آشنایی بیشتر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.