درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

گودبای اردیبهشت

اردیبهشت ، ماه دوست داشتنی من امروز به پایان می رسد و به خرداد پر حادثه قدم می گذاریم...  

امیدوارم این ماه پر از اتفاقات خوب باشد برای همه      

 

 

عکس از باران عزیز

نظرات 21 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 14:04

پس "زنده باد امید" ……

اوه....پرنسس مهنازم شما ازاین موجود هوژولو ی خونه باغ مان خشتان می آید
عزیزشما هستی...خانم مهنار(:-*:-*:-*)

زنده بااااد
از دستتون خیلی مچکرم بانو
عکس های طبیعتتان انرژی زاست

باران پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 16:51

:-*:-*:-*

(:*:*:*)

آفرین جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 11:35

به به! منزل نو مبارک.
قدم نو رسیده مبارک!
زودتر خبر می دادین.

سلام آفرین جون...قربون شما برم. مچکرمممم

انصارامینی شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 09:43 http://hiwayeomid.blogfa.com/

خرداد پر حادثه...
من هم در این ماه به دنیا آمده ام...به گمانم یکی از دلایل آشوبم همین کاه تولدم باشد.
وبلاگ جدید مبارک.

سلام
به قول معروف ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم...
ممنونم و قدمتان را به دنیا و به اینجا تبریک می گویم...
نمی دانم در این وبلاگ جدید ماندگار هستم یا خیر ...ببینیم نظر دیگر دوستان چیست .

باران شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 22:10

درود بر بانوی زرین قلم وبلاگستان
حقیقتش ما عصری کنار دریچه ی متبخ آن مکان"مقدس"نشسته بودیم که!! باد عطر آشنایی رابرایمان به ارمغان آورد....ما مستانه رفتیم سوی او آه بانومهناز شما آمده بودید! چرا اینقدر ناراحنی مارا هم اندوهگین نمودی...خوتان که بهتر می دانید ما طاقت اندوه شمارا نداریم...اوه خانم مهناز...استاد صالحی فرمودند:

معلم ما لهجه داشت

لهجه ای شبیهِ عبور باد از پیراهنِ

علف.
گفت "الف" هرگز نقطه نداشته است
اما"ب " ........یک نقطه ی روشن دارد

و نقطه گاهی می تواند

سر آغاز یک خط ____بی دلیل باشد
یک خطِ ______خالص،
دنیا پُر از خط های بی پایان است.

از شیخ بهایی پرسیدند :خدا را در کجا یافتی؟ فرمودند: در قلب کسانیکه بی دلیل مهربانند... و من خدا را در قلب شما یافتم باران ِ مهربانی من (:*:*:*) شما چقدر ماهرانه مسائل گوناگون را به هم ربط می دهید بانو ! من در کف مانده ام همی!

باران شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 22:16

ودر ادامه :یک پذیرایی ازما بنمای ما امروز اینقدر خسته شدیم
لطفا چای با توت خشکه سیسار هم داری
به به قربان چای آوردنتان...این چای با همه ی تفاله هایش خوردن دارد
خانم مهناز بگذارماهم ( :-*:-*:-*)دست شما درد ننماید
خوب درس هایتان را خوانش نماییدخاطرمان جمع
ودر ادامه ی ادامه :-*:-*:-*
قربانت بوس بوس

شما ما را شرمنده ی پذیرایی های خود کرده اید و در قبال این همه محبت ما چیزی در چنته نداریم برای جبران این پذیرایی گرم و نرم. بیایید همان دوتا بلال را باهم بخوریم حالش را ببریم
(:*:*:*)

باران یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 10:49

من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم "تو" بسنده خواهم کرد........سید علی صالحی
یارب ِ یاربِ یارب
خانم مهناز ما چیزی نیستیم "جز"از جز هم کمتر
ما شما رو خیلی دوس می داریم
شما درکف آه کشتی رو باختی مهناز بانو
ورزش را فراموش نکن!!مراقب کمر مبارک باش
فن فیتیله پیچ را بیشتر تمرین کن
آه...بیا دوتایی لب استخر آقاجان بلال هایمان را نوش بنماییم

انتخابات ِ اشعارتان را عشق است
دل به دل راه دارد بسی
آه ...یادم انداختید! بله کشتی میگیرم هر روز با خودم :))
قربان محبت شما(:*:*:*)

H.K دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 23:04 http://pangovan.blogsky.com/

استاد اگه من خرس بودم! عسل ها مو با شما مثل این تصیر زیر تقسیم می کردم....
ببینید من چقدر شما را دوست دارم
خرس ها هرگز از عسل هاشون به کسی نمی دن!
http://s6.picofile.com/file/8190327942/378303_219886848136863_1005823969_n.jpg

اوووف! آدم رو یاد دوستی ِ خاله خرسه می اندازی. باز چه کاسه ای زیر نیم کاسه است؟ هان؟ نیارینگت را رو کن!
یادمه هدیه وقتی کوچولو بود ازش میپرسیدن: تو خرسی؟ بعد هدیه هم جواب می داد: پس که می دونی پس چرا دیگه می پرسی؟!

H.K سه‌شنبه 5 خرداد 1394 ساعت 18:56 http://pangovan.blogsky.com/

هدیه، کیه؟!
نه نیارنیگ نیست، من خرسِ مهربان هستم
استاد یک چند هزار دلار دیگه بده می خوام برم "کازینو"...

چند سال است داری وبلاگم را می خوانی هنوز نمی دانی هدیه کیست؟
واقعا؟من هم اگر قورباغه بودم نصف مگس ها و حشراتی که شکار می کردم را با شما تقسیم میکردم
http://img.tebyan.net/big/1391/02/2012051913281278_ghurbaghe.b.jpg
چی؟ باز هم دلار ؟کازینو؟ قمارباز شدی تو! دوووووررر شوووو

H.K سه‌شنبه 5 خرداد 1394 ساعت 20:01 http://pangovan.blogsky.com/

حالا شما محبت کنید توضیح دهید ایشون که هستند؟!
البته اسمشان را شنیدم...خواهر کوچکتان است لابد؟!

استاد همش تقصیر این "سِر ریچارد ناباب" است، تازه عرق خور هم شدم!!
ماشاالله شما چقدر قورباغه زیبایی هستید...
خب زود باش... پول بده والا جیغ می زنم و چنگ به لپهای همچو کلوچه ام میزنم که سرخ شوند...

خواهر را درست حدس زدید ولیکن من خواهر کوچک ایشان می باشم.

به به! عرق خور شدی تو! خوش میگذرد؟من عرق بهار خیلی دوست دارم. شما چه عرقی میخوری؟ عرق بهار؟ یا نعنا؟یا بیدمشک؟
ممنونم چشمانتان زیبا می بیند
باز که آمدی!خب زود باش گریه کن ببینم چندلیتر دُر می توانی بسازی من بفروشم فقط با اون لپهای کلوچه ای بیچاره کار نداشته باش! ای زورگیر

H.K سه‌شنبه 5 خرداد 1394 ساعت 21:41 http://pangovan.blogsky.com/

عرق "خرس " نشان روسی...فرق می کن با این عرق های نعنا...
بیا یک بار امتحان کن خیلی خوبه...
دوتا استکان که میخوری فکر می کنی که خرسی و تمام شیشه ها را میشکنی!
خب!! پول ها رو کجا قایم کردی ...زود باش بگو؟
والا شیشه ها را می شکونم

:)))
اشکات کو؟ کجا قایمشون کردی؟؟
شیشه شکن شدی تو!

H.K سه‌شنبه 5 خرداد 1394 ساعت 22:51 http://pangovan.blogsky.com/

چی؟ اشک!؟!!
یک خرس هیچ وقت گریه نمی کنه!!
خیلی بد جنس شدی تو!! چطور باغرور یگ خرس این طور بازی می کنی

آخی ! خرس مهربان مغرور!
هرکسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد! شما هم اگر کازینو می خواهی باید بگریی!
این اشک نیست! اینها دُر های نجفی ارزشمندی ست که خالصش گران به دست می آید و گران به فروش میرسد!
بیشتررررر...بیشترررر ...زود وَباش

H.K چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 00:07 http://pangovan.blogsky.com/

استاد من دیگه نمی خوام خرس باشم!
چون ممکن است به شما آسیب برسونم...):
می خوام "طاووس" باشم...
من اگه طاووس بود حاضر بودم از "پر"هام چند تا به شما بدم...هیچ طاووسی از پر هاش به کسی نمی ده... من چون شما را خیلی دوست دارم از پر هام به شما میدم

باشه قبوله. یک پر از طاووس کندن با آن همه غرورش غنیمت است. البته یک مو از خرس کندن هم غنیمت بود!... من که می خوام همان قورباغه باشم!
اصلا بیا تو همان دشمن سابق پر نیارنیگ و "تخاسینگ پرت کن" باش بعد نادم شو و یک هفته اشک بریز تا من پولدار شم! این طوری بیشتر به دردم می خوری

roya چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 13:43 http://roykho.blogsky.com

سلااااممممم
منم به جمع بلاگ سکایی ها پیوستمممم
بیا ببین وبمو
خوبه مگه نه؟؟

سلام !اینجا رو از کجا پیدا کردی؟
ایول! مبارک باشه خیلی خوشــــــــگله مثل خودت
پاشو بیا اینجا ازگیل خورون!

"آقای مفتی اعظم" چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 16:53 http://pangovan.blogsky.com/

تماع شدی تو!!
دیگه به دنبال معنویات نیستی! همش چشم به دُر های نجفی دوختی!
پیروانت همه گمراه شدند و به قمار در کازینو یا که عرق خوری مشغلوند!
این بود مکتب بهتر از چخوف و تولستوی؟!
پوست ببر و دم خرس و پر طاووس معامله می کنید؟ ای طماعین!!
پس نفرین خدا بر شما و چرخاسینگ(سنگ های که در هوا می چرخد و رعد از خود درست می کند) بر شما باد!!!

سلامت کو مفتی؟ چه عجب این طرفا سری زدی!
مگر نمی دانی که لا اکراه فی الدین؟ در دین اجباری نیست... من هم آنچه شرح بلاغ است با پیروانم می گویم خواه پند گیرند خواه ملال!
حالا شما چرا حسد می ورزی به علاقه و دُر فشانی های شاگردانم به استادشان؟هوم ؟

باران چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 21:23

قربان دلتان شوم که....به دل مان راه دارد خانم مهناز دل دریایی عزیز..حقیقتش ما از آب بازی خیلی خشمان می آید...هرجا چاله آبی ببینیم...پایمان را درش می کوبیم...یا.شلنگ برمی داریم کلی آب پاشی مینماییم...اینقدر هم از دست مادرمان کتک خوردیم سر همین موضوع اما درمان نشدیم دیروز هوای رشت بسیار برایمان گرم بود و احساس خفگی می کردیم نمی دانیم ازچه سرما را بیشتر می پسندیم ازاین رو لحاف
لایکوی مان را پرت کردیم در حیاط...بچه ها را صدا نمودیم...بیایید برویم لحاف شوران....کلی جای شما خالی آب بازی با آب سردددد چاه نمودیم....لحاف هم شستشو نمودیم سه تایی وکلی لباس هم خیس نمودیم و مهم تر...خیلی خنک شدیم
شما آب بازی دوس داری خانم.مهناز جان ؟
ما شما رو خیلی دوس می داریم
ودر ادامه (:-*:-*:-*)

وااااو عجب حالی بردید:)) من هم دوست می دارم اینطور آب بازی ها را خوش به حال بچه ها برای داشتن این مامان باران مهربان
شما هر روز مرا شرمنده ی الطافتان می کنید باران دوست داشتنی من (:*:*:*) من هم فقط بلدم بخندم

باران چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 22:13

خانم مهناز ما اینقدر گردنبند مروارید دوس می داریم کوتاه دانه درشت وبلند دانه ریزش را...دهان مبارک تان بسان صدف دندانهای مبارکتان بسان مروارید شما که می خندی ما پر از لبخند می شویم پس خنده هایتان بسان د ُر های شیخ انبیایی با ارزش است ما بااین که پول لازم هستیم.... اصلا قصد فروش مروارید های دهان مبارکتان را نداریم اما اگر شیخ پول لازم باشد...چه کنیم
ما طاقت بدون مروارید خندیدن تان را نداریم که
شما بخنددددعزیز جانم
خانم مهناز قربان آن مروارید های صدف تان شوم:-*:-*:-*

چه تشبیه باحالی بوووووود مرسیییی
واااای نه!!! شیخ که همیشه پول لازم است..خواهش میکنم مروارید های مرا نفروشید... من بی دندون میشوم میفتم تو قندون!
خیلی عزیزی (:*:*:*)

باران چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 22:51

ما گفتیم قصد فروش نداریم که! گفتیم اگه
شماهم عزیزی
اینجا را یک آب یاری بنمایید
شب تان خوش :-*:-*:-*:()

بلی فرمودید! ولی من نگران همان "اگه" هستم خدایا به شیخ ما پولهای فراوان عطا کن تا نیاز به فروش مرواریدهای من نباشد!

شبتون رنگی رنگی باران عزیز (:*:*:*)

انصارامینی چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 23:14 http://hiwayeomid.blogfa.com/

ای...
شما همه دارید می خرید ...می فروشید...اما ما از خانه برون شده ها چه کنیم؟ هعی...
بلاگفای من کجایی...
چه روزگار کامروایی داشتیم...می نوشتیم...و بازهم می نوشتیم...نوشتن را از ما گرفتند
این شیخ شما هم که گاهی در کالبد خرس ظاهر می شود و گاهی طاووس، با آن همه کرامتش نتوانست حق ما را از این علیرضا شیرازی بگیرد...
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد/ پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن؟!!!

تا خرید و فروش نباشد زندگی جریان نمی یابد !
شما چرا به بلاگ اسکای کوچ نمی فرمایید؟
بر شیخ والا مقام ما خرده نگیرید! ایشان از ارشمیدس هم بهترند.
به به مولوی

انصارامینی پنج‌شنبه 7 خرداد 1394 ساعت 10:34 http://hiwayeomid.blogfa.com/

از شما چه پنهان که چندیست در بلاگ اسکای خانه ای به اجاره گرفته ایم اما دل و دماغش را نداریم که اسباب و وسایل را از خانه ی قبلی به جدید، بکوچانیم...که امان از نوستالوژی...
حالا که فکرش را می کنم؛ می بینم راست می فرمایید نباید به محضر مبارک شیختان شکایتی می بردم...بله همگان بر این امر واقفند که شیخ از ارشمیدس هم بهتر است خانم جان.

خب این خیلی خوبه! پیشنهاد من این است تا وقتی بلاگفا به روال سابق برگردد در بلاگ اسکای بنویسید.آن وقت بلاگ اسکای هم یک روزی نوستالوژی این روزها می شود:)
خوشحالم قبل از اینکه شیخ ، کامنتتان را ببیند شکایت خود را پس گرفتید... می دانید که اگر خشمگین شود لپ های همچون کلوچه اش را خنج می زند آن وقت شما باید اینجا پاسخگو باشید!

زهرا دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 10:49

منم عاشق اردیبهشتم و از خرداد میترسم الان چهارسال که خرداد امتحان ندارم نسبت به اتفاقای دیگه هم کرگدن شدم اما رنگ خورشید پوشش گیاهی میوه ها خوراکی خرداد همه اش استرس میده بهم دوسش ندارم...

کمتر کسی رو دیدم از اردیبهشت خوشش نیاد
خرداد هم داره مثل برق و باد تموم میشه . انشالله انقدر خاطرات خوش در این ماه برات پیش بیاد که فراموش کنی یک روزی دوست نداشتی این ماه رو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.