درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه
درجستجوی سعادت

درجستجوی سعادت

گذرگاه اندیشه

چی بپزم؟ سخت ترین سوال زندگی!

شام پرچم ایران داشتیم. منظورم همان خیار و پنیر و گوجه است. آقاجون یک طوری از من تشکر میکند که انگار برایش مرغ شکم پر درست کرده ام   ناهار امروز هم به خیر گذشت چون عمه جون ما را دعوت کرده بود. چهار شبانه روز دیگر قرار است بنده نقش آشپز باشی را ایفا کنم و هیچ ایده ای برای آشپزی ندارم که حداقل از تشکرات آقاجون خجالت نکشم . با وقت محدودی هم که دارم باید شب ، غذای فردا ناهار را حاضر کنم. آه چه کار سختی ... احتمالا این روزها از آن روزهایی است که با پرسش"چی بپزم؟" بیدار خواهم شد و با همان پرسش به خواب می روم!

نظرات 27 + ارسال نظر
باران یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 22:45

آه اگر دستان خوب تو.....حامی دستان من باشد....دوتایی می شویم آشپز جادویی..
خانم مهناز آقا جون ها خیلی می فهمن
شما هرچی بلدی درست کن انار گلی بپز
من اینقدرپرچم ایران.دوست دارم

بی لحظه ای شک!

بله حق با شماست...
کاش می تونستم انار گلی بپزم
من هم شما رو دوست دارم (:*:*:*)

باران یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 22:56

کوچه ی ما بن بست هستش.....جمعاا 6خونه ویلایی.. همسایه ها...سن های بالایی دارن...عروس و داماد...نوه....فقط من هوژولو هستم! یه خاتونی داشتیم...صبح ها که من! فرزند شیفت صبحی رو می بردم دبستان...ایشون غذای ظهر شونو بارگذاشته بودن!هوا کش آشپز خونشون بامن رفیق بود عجیب! من اصلا فکر نمی کردم...هرچی خاتون می پزید...منم می پزیدم
ماه هاست...من خاتون رو از دست دادم ....الانه هروقت از دم درشون رد میشم...احساس خفگی میکنم ...نه برای عطر غذاهاش....چون هر روز صبح...برای همسرش اسفند دود می کرد....دم درهر روز همو می دیدیم
روحت شاد خاتون مهربون

من هم تصمیم گرفتم از آبجی بزرگه نظرخواهی کنم...اصلا حوصله ی فکر کردن در مورد چی بپزم ندارم
چه داستان غمگینی ...خدا رحمت کنه خاتون رو

باران دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 10:14

از دنیا رها می شم.... عالف دوس دالی...مهناز بانو
توکه خوش حال باشی خوب خوبم منم دوست دارم:-*:-*:-*:-
هم غذای پرچم دارتون رو که درست کردین...وهم پرچم واقعی ایران
خارجی هام برگ چنار دارشو خیلی دوس دارم با دوتای دیگه
بله خانم مهناز...قطعا جای...خاتون خوب خوبه.... از رحمت الهی.
فدای چشای اشک آلودت خانم گریه نکن...!!!!!برو توی ماجین خان داداش
منم که باس برم...توی یشمی

اوهوم دیگه از زندگی چیزی نمیخواااام!
این از اون کامنتهایی بود که جداگانه باید برام تفسیر کنید تا ازش سر در بیارم
چشم چشم من رفتم (آیکن اسمعیل و ناصر!)
(:*:*:*)

H.K دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 16:08 http://pangovan.blogsky.com/


شما از "گاندی" هم بهتری...
نون پنیر می خورید شما از فقر؟
.
راستی یک دو هزار دلار بده من می خوام برم هواپیمایی اندونزی سوار شم از اینا که مهماندار داره
پنیر هم میدن...
.
اما پیشنهاد من "قورمه سبزی"...

بله از فقر و تنبلی امشب هم پرچم ژاپن داشتیم منظورم املت
چه می شنوم؟ چگونه جرات میکنی؟ این بود نتیجه ی شاگردی در مکتب من؟ (آیکن استاد غیرتی شده ) میخواد با پولهای من بره در هواپیماهای اندونزی پنیر بخوره
مرسی از پیشنهادت ولی قورمه سبزی بلد نیستم

باران دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 17:12

خانم مهنازجان :)یکی از خاله های مهربان مرحوم شده...پدر جانم....مادر بزرگ فوتبالیست...سرخ پوش گیلانی تباراست :)این خاله گاهی به ما سر میزد!!بعد آنچنان ما را ماچ و تفو می کرد...طریقه ی بوس خاله جان پدر :اول با دودست های مبارک...سر مان را محکم می گرفت...بعد هر سمتی که دلش می خواست پیچ می داد...گویی گردن مان...بسان گردن گجت...فنر دارد!اول سمت راست...بعد محکم چرخش به سمت چپ....بعد که خاطر مبارک شان جمع می شد...ما را کامل ماچیده است...یک ماچ تفو ی دیگر هم بر پیشانی مان می نشاند....ما هم تفو در تفو...
اصلا باید اجازه پرسید!!خانم مهناز آیا اجازه پذیرایی به من می دهید؟

اووووف نه نه نه از اون پذیرایی ها اجازه نمی دم
یاد یکی از فامیلامون افتادم. عیدی اومده بودند خونه مون. ایشان صاحب بینی بزرگ و نسبتا بلندی بودند یعنی می باشند بعد که خواستند مارا بوبوسیه ی عیدی کنند بینی شان آنچنان در چشمم فرو رفت که نزدیک بود از گریه و خنده منفجر شوم

باران دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 22:44

خانم مهناز!:)شما اوف دوس داری
وای...عجب عید و دیده بوسی بودااا...اسماعیل وناصر
سر در آوردن دگر چیست سر باید شال و روسری داشته باشد
بکن توسرت راخانم مهناز...برادرانمان نقشه کشیدن که!دفعه ی بعد خاله جان آمد ما اعتراض می نماییم که...ازچه مارا یک دانه بوس دروسط سر می نمایید ؟؟چرا بینمان فرق می گذاری خاله جان ؟ خاله که بعد دوماه به دیدار مان آمده بود...برادرجان کوچیکه مان...تا ماسمت خاله برویم...اعتراض کرد...خاله که اعتراض بشنید ما را بسان دو پسرها بوسید...این یعنی خلاصصصصص...حال ما از نقشه برادرها خوشحال و تشکر نمودیم!:)این دو برادربسان لورل وهاردی...گفتن..تشکر چیست!!؟ما شما را از سه بوس توف توفی نجات دادیم!!زود می روی پس انداز هایت را برایمان می آوری
ما آن زما 550تومان داشتیم...همه اش را آوردیم...اینان پنجاه تومن را برگرداندن...گفتن پیشت باشد...هر زمان آبنبات پلتغالی خواستی...بده به ما...برایت می خریم....پول را گرفتن...دم در رسیدن...گفتند...ما واقعا حسودی مان میشد...تورا بیشتر می بوسید
آخه بوس تفی هم حسودی داشت

باران دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 22:56

پذیرایی مان ازآن پذیرایی هانیست ما ورا گون پذیرایی می نماییم..شما بانوی اردی بهشتی...بانوی موسیقی و گل هستین...گلهای ریز ریز...وحشی...هوژولو های دوس داشتنی
مراقب کمر مبارکتان باشید....خانم مهناز

اجازه خانوم این آیکن های جدیت تون خیلی ترسناکن از این خوشم میاد اوووف از اونها بیشتر بذارید برام پلیز
ممنونم ای کارنده ی لبخند بر لبها (:*:*:*)

باران دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 23:28

چشممممم مهناز بانوی حقیقتش این بسان پوست های شیر برنجی...از نوع وا رفته اش است...این گلوله ی باروتی هست
آقاجان باروت هایش را درون کیسه در بلند ترین نقطه اطاق آویزان می کرد...تا نم نکشد اینقدرررما تفنگ سر دوست می داریم...این بسان همان است
خوشتان میاد..بیا
این هم برای خودمان
این هم برای اوف

مچکرم بانو

H.K سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 00:11 http://pangovan.blogsky.com/

باید پول بدی!!
دو هزارتا، و الا جیغ میزنم و لپ های همچو کلوچه ام را خنج می زنم...زود باش "پول ودِ"

پول زور وَخای؟ زورگیر شدی تو!
تا وقتی آن کیسه ها در دستانت هست به آن کلوچه های نادری آسیبی نخواهد رسید...هرچه دوست داری خنج بزن اصلا آن هزار دلار را هم برگردان ببینم

H.K سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 01:03 http://pangovan.blogsky.com/

جیغ می زنم!!
این قدر گریه می کنم...تا پول هایم را ندی !!

خب حالا انقدر جیغ نزن...سرم رفت! باز دلش از آن عمود ها می خواهد در حال حاضر پولی در بساط نیست فقط چند لیتر دُر نجفی از قبل اینجا هست که هنوز فروش نرفته ... بین علما درخالص و ناخالص بودنش اختلاف است. دندان به جگر بگیر ببینم می توانم اینها را بفروشم بری هواپیما سوار شی یا نه
مهربان شدم من

H.K سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 02:57

زود باش...زود باش...
هواپیما تا سه روز دیگه میره...
اون دُر ها خالص اند دُر مخلصی هستند...از خلوص ریخته شدند
من باید با "سِر ریچار برانسون" برم تا کولچه های داخل هواپیما را تنها نخورد، اون کلوچه های مششع

عجب شاگرد شروری شدی تو!
انقدر کلوچه می خوری مواظب باش ترش نکنی... زیادیش خوب نیست دل درد میاره
بیا این 5000دلار رو بگیر فقط از اینجا دوووورررر شوووو

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 10:29

خانم مهناز....جان ما از بانوی اردی بهشتی عصبانی می ترسیم
قربانت شوم..که...از شدت عصبانیت...هلوچه هایتان (لپ ها...سرخ سفید )پوست هلویی تر می شود....شمافقط بخند عزیر جانم
ببین برایتانآیکن های قلبی گداشتم ..خانم مهناز بگذار ایشان بروند.دانستنی های اوف دار به ارمغان می آورند
سِر اُ ف...مطالبشان حلف ندالد
آه خانم مهناز چقدرررر این اسماعیل و ناصر تان دل انگیز است
ناصر رو بدید بیرون هوا بخولد طفلی
خانم مهناز دوست دارم ( :-*:-*:-*) وای وای وای.....چقدر مزه داد این پذیرایی:-*
مثل نوزاد هوژول هستید...:-*:-*:-*بخند خانم مهناز...بانوی موسیقی گل...شاپری رنگین کمون...به قامت خیال من......
ورداره بوی تن تو هرجا دلت خواست ببره
به قول یکی نسیم ب ی ن ا م و س
غلط می کنه

وای خدای من! حالا یعنی من چیکار کنم در مقابل این همه ابراز احساسات؟! دهانم هم مثل کمرم قفل شد بانو... اینم از آقا ناصر
اوهوم اوشون رو فرستادم رفت دنبال کارش

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 14:46

شما بخند فقط ...وا...کمر و دهان قلف...بیام قلقلک تان بدهم
ها ؟؟خانم مهناز جان آقا ناصر؟؟در دهان مبارک تان چه میکند
وای...وای...آخراین چه زبان ناصر یست دوست دارممم
خب پس!!رفتند...
این مینیبوس فرهنگی را ندیدی شما
مهناز بانو...قربان شعورررررتان شوم

الان باید چی بگم دقیقا؟
(:*:*:*)

H.K سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 17:46 http://pangovan.blogsky.com/

سخاوتمند شدی تو!!
5000 تا!!
زیاده...
خودت هم میایی؟

گفتم فقط دووووور شووووو

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 18:22

دقیقاا باید سرویس دهانی بزنید...
(:-*:-*:-*) این ضد آفتاب تان چه عطر بوی خوبی دارد چه مارکی استفاده می نمایید؟
به به....مست مان کردی:-*:-*:-*
اسماعیل


خواهش میکنم بینی تون خوشبو ست بانو من MY استفاده میکنم شاید هم بوی کرم کافئین بوده باشه
راستی شما می دونستید قرار بوده اسم منو اسماعیل بذارن اگه پسر می شدم؟

H.K سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 19:21

...
اخمو شدی تو!!
پس من اون مالزی را هم میرم سوار میشم...بعدا...
هزارتا هم میدم به موسسه خیره "سِر ریچارد" ببرن برای بچه های افریقا کلوچه بخرن...

خوش اشتها شدی تو! برو حالشو ببر
کلوچه برای بچه های افریقا

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 22:09

خانم مهناز عزیز...حلول ماه شعبان برشما خجسته باد
:)

مچکرمممم... همچنین برشما عزیزم

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 23:19

اه...مامان منم همین مارک رو جدی جدی!! پسر
به به...مهناز اسماعیل من..عجب پسر خوش تیپی می شدینا
آ ه..آهان یادمان آمد.....من به آقاجانتان گفتم....نام این فرزند توراهی را اسماعیل بگذاربد ما صدایش بنماییم...اسی خوش تیپ
خانم مهناز ( :-*:-*:-*)به به عجب عطری استفاده نمودید
آقاجان عزیز
مامان جان عزیز...

بله جدی جدی! عمه جون پرده از این راز برداشت :))
خوش تیپی از خودتونه

باران ِ عزیز

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 23:32

آه خانم مهناز...امان ازاین حس بویایی مان ....بسیارحساس است.
همسایه ی خدا میشم......

آهان! عطری که من میزنم اسم نداره! یعنی داره ها ولی چون از این عطرهای میلی لیتری هست اسمش روش نوشته نیست و هر چند وقت یک بار عوض میشه...ولی خوشبوهه درست حدس زدید!

مجاور شکفتنت خورشیدو باور میکنم

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 00:00

ها...مهناز خانوم....اون عطر ها...اینجا....کد می خوره روش....بعضی جاها...اسم هم داره..
بانوی موسیقی گل
شب تون خوش.:)

بله بله از هموناست..
شاپری رنگین کمون
شبتون رنگی و قشنگ

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 12:50

چی بپزم ؟؟؟سخت ترین سواله...
خورشت کلبچ...خوبه!خورشت فسنجان....مرغ بریان...کباک...جوج...کتلک..لوبیا پلو...باقلی پلو...خیمه...قلمه سبزی..خورشت آلو...قیصی....
خانم مهناز چی دلست کلدی منم
(:-*:-*:-*)به به شما چی کارکردی با اینکه آشپزی کلدی...خش بوییی....بوپیازداغ نمیدی

چه پیشنهادات سختی!! غذای ساده تر نبود؟ یه چیزی شبیه نیمرو ساده باشه ولی خوشمزه!
میام در گوشی خدمتتون عرض میکنم ناهار چی داشتیم
نه که پیازها رو از قبل توی آب میریزم واسه خاطر همین نه اشکم میاد نه بو پیاز میگیرم

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 14:00

به سلومتی...پرشین هم قاط زد
جریان این قطی پاتی ها...چیه آخه

به سلومتی و میمنت
من بی خبرم بانو :/

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 14:47

مرحبا سَر آشپز....مهنازبانونکته سنجی تان
حقیقتش ما شبها از اهل منزل پرسش می نماییم..هرکدامشان زودترگفتند همان را حاظرمینماییم...چون خورشت ها باید صبح زود روی اجاق گذاشته شود...تا ظهر آرام آرام جابیفتد...مثلا هیچ وقت ده صبح قرمه یا قیمه درست نمی نماییم...مگراینکه...نهار ساعت 15عصر باشد... اینجا غذا ها بیشترچلو خورشتی است...ساده همان نیم روی اقاجان پسند دوست می داریم
کمی هم شوید خشک می پاچانیم رویش...البته با نون....یک مدل تخم مرغ با..بادمجون....آن هم پلو یی...با ماست میل می کنند....غذاهای اینجا به تناسب فصل است...مثلا بهار...با باقلی مازندرانی و باقلی کشاورزی باقلا قاتق می درستن...چاشنی ها هم زیتون پرورده....سالاد شیرازی....ماست خیار....ماست نعناع...که نمک سبزهم معروفه...وما بهش دَلار می گوییم......
...آهان.....پیاز درآب

چه عالی...شما کدبانو هستید . من که به گرد پای شما هم نمی رسم در این امور. خوشا به حال اهل خانواده برای داشتن شما
ممممم عجب پاشنی های خوشمزه ای ...ما هم گاهی دلار را در ماست میریزم میل میکنیم (فکر کن چقدر پولداریم که دلار می خوریم )

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 15:05

آخ آخ...خانم مهناز...اینقدر ما از درگوشی صحبت کردن...درجمع بَدِمان می آید!! فرض بفرمایید شما تشریف آوردید منزل ما بعد ما یک پذیرایی ولرم از شما بنماییم...بشینیم روبه رویتان...در گوشی با بغل دستی مان....بحرفیم
خب معلوم است...هیچ کسی خوشش نمی آید ...خب در گوشی مینیبوسی هم یک نوعش بود....این خوب است یا آن

ببخشید که در گوشی حرف زدم باشه از همین تریبون اعلام میکنم قرمه سبزی داشتیم ناهار
(:*:*:*)

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 17:12

آفرین....بیا این هم جایزه دخمل خوب
به واژه گیلکی می خندی خانم مهنازعععع کار بسیار ناپسندیست...ما اینقدر به لخجه ها احترام می گذاریم....
شما صد البت.....مولتی میلیاردر...هستین...با فروش آن همه دُر حال
پرنسس میلیاردرشدین
نخند به دلارما
خانم مهناز...ما به دختر...لاکو....به پسر....کوتای...می گوییم...
به پدر...پِرجان....به مرد...مَردای....گوجه...پامادور....مثلا مادربزرگ مان به املت...میگوید....پامادور خوروش...
نخندددد
درگوشی تعطیل

ای خداااا من که مسخره نکردممم خودمون هم دَلار استفاده میکنیم ... منظورم این بود اگه کسی این کلمه رو ندونه و ما هم روی دال فتحه نذاریم همه فکر میکنن ما با ماستمون دُلار می خوریم.

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 17:31

از چه گریه میکنیییی....دلار یا دولار یه سولار...بخندماجین خان داداش
خانم مهناز دل نازک شدین...اصلا پرسش های مان را جدی نگیرین....بانوی موسیقی وگل...:-*:-*:-*
ما شما رو خیلی دوس می داریم

چشممممم
قوربونتون برم (:*:*:*)

باران چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 17:39

راستی از عمو سیبیلو بپرسین درباره پست بالایی....اطلاع ندارن
ببخشیدا...جسارت نباشه

اوه درسته....مرسی از راهنماییتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.